در حال تایپ رمان رادیواکتیو | نویسنده سایه

رمان: رادیواکتیو
سطح اثر: ویژه
نویسنده: @سایــه
ناظر: @~دختر آریایی~
ژانر: اجتماعی، روانشناسی، عاشقانه




خلاصه:
و او رنگ می‌پراند در آغو*ش پنجه هایی که دیگر شبیه به دریای نیلگون نبود.
دارد مچاله می‌شود و هنوز هم نگاه بی فروغش به موج‌هایی است که خون را در خود حل می‌کند .
ای کاش دست هایی به قدرت او داشت تا بی بال برای جرعه‌ای زندگی تقلا نمی‌کرد.
زوزه ی گرگ را می‌شنود و چشم می‌بندد تا سمفونی مرگ به یادش آورد او هم می‌تواند با تنه ای نم دار از میان انگشتان پر قدرت او بلغزد و بگریزد!
 
آخرین ویرایش:

1642441177039.jpeg


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در را*بطه بارمان ، به لینک زیر مراجعه کنید.

تاپیک پرسش سوال‌ها

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد 10 پست در تاپیک زیر درخواست دهید.

درخواست جلد

و برای درخواست کاور تبلیغاتی به تاپیک زیر مراجعه کنید.

درخواست کاور تبلیغاتی

و اگر درخواست تگ داشتید، می‌توانید به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.

تاپیک درخواست تگ

و پس پایان یافتن رمان ، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.

تاپیک اعلام اتمام رمان

با تشکر از شما

| کادر مدیریت کافه نویسندگان |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سیستان و بلوچستان- 1395

آب‌نبات‌های آلبالویی را از روی قفسه‌‌ چنگ زد و مشت‌های کوچکش از خوراکی دلخواهش پر شد.
کوله را با شانه جلو آورد، دست آزادش را از زیپ نیمه‌باز رد کرد و اندکی پول با خود بیرون کشید.
بزاقش را بلعید و در صف پرداخت جای گرفت.
نگاهی میان مردانی که چند قدم جلوتر از او ایستاده‌اند، انداخت و قرنیه‌اش لرزید.
اسکناس‌های چند تومانی را درون جیب لباس کهنه‌اش فرو برد و با شالی که روی شانه‌اش افتاده گیسوان رهایش را پوشش داد و تا پیشانی جلو آورد.
زبان دخترک روی ل*ب‌هایش لغزید و با دندان‌اش تکه‌ای از پوسته‌ی معلق را کند.
دست‌های عرق کرده‌اش را روی دو طرف لباس سبزش کشید و نفس عمیقی از سینه خارج کرد.
نوبت او که رسید، به سرعت پرداخت کرد و از آن فضای متشنج‌کننده بیرون دوید... .
روی صندلی‌های ایستگاه نشست و سرش را کمی خم کرد تا تابلوی مقصد را ببیند. " سعدی-راه آهن"
تکیه‌اش را به صندلی فلزی داد و آب‌نبات را روی زبانش جای داد و طعم گس دهانش را برید.
آب‌نبات را مکی زد و به گوشه‌ی لپ‌اش هدایت کرد.
طعمی که هرروز می‌چشید، به او حسی‌ می‌داد که میان دسته‌ای از گل‌های یاس مشامش را نوازش می‌کرد.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش:

میـراڪلمیـراڪل عضو تأیید شده است.

مدیر ارشد بخش سرگرمی و عمومی + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر رسـمی تالار
ناظر ارشد آثار
نویسنده رسمی ادبیات
نوشته‌ها
نوشته‌ها
5,253
پسندها
پسندها
1,448
امتیازها
امتیازها
328
سکه
108
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین