پایان یافته دلنوشته شَبَحِ حَسْرَت | اثر سونیا

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع RPR"
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

RPR"

رمان‌خـور
رمان‌خـور
نویسنده نوقلـم
گـرگینـه
نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,173
پسندها
پسندها
4,895
امتیازها
امتیازها
328

بِسْمِ نْورْ
اثر: شَبَحِ حَسْرَت
به قلم: سونیا
ژانر: تراژدی، عاشقانه

ویراستار: @یاسمن بهادرییاسمن بهادری عضو تأیید شده است.
دیباچه:
شب تاریک است، ستاره‌ها خاموش‌اند و سکوت، فضایی را در بر گرفته که به احساس تنهایی و اندوه می‌انجامد. خیابان‌های خیس از باران، خاطراتی تلخ را در دل می‌زنند. هر قطره باران، شبیه اشک‌های نازک بر صورت زمان می‌چکد. گویی زمان ایستاده و لحظات بی‌رحم، در تاریکی پنهان شده‌اند. بی‌صدا و بی‌خبر، او رفت؛ بی‌آنکه فرصتی برای وداع باشد. دل در سینه‌ام می‌تپد، اما کلمات مانند پرنده‌های کز کرده در قفس، جرأت پرواز ندارند. یاد او در ذهنم شکل می‌گیرد، اما نمی‌توانم برایش حسی بفرستم. در این شب بی‌پایان، تنها یادش، سایه‌ای از عشق و درد است که در دل تاریکی می‌چرخد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
«بنام شاعر زندگی»


d516395_0c5410_25IMG-20241225-114901-902.jpg


نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

‌‌پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.





شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.

|
درخواست جلد برای آثار|



پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

|
درخواست نقد دلنوشته|


‌‌
پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.

|
درخواست تگ برای دلنوشته|



همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود...

|‌اعلام اتمام آثار ادبی|

‌‌



اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

|
درخواست انتقال به متروکه|




- قلمتان سبز و ماندگار -
| مدیریت تالار ادبیات |
 
وقتی صدای خنده‌اش در کوچه می‌پیچید، دنیا روشن‌تر و شاداب‌تر بود. اکنون، تنها سایه‌ای از یادها و خاطرات تلخ باقی مانده است. روزها به خواب می‌روند و شب‌ها به کابوس‌های هولناک تبدیل می‌شوند. قلبم مانند گلی پژمرده، در گوشه‌ای از دلپذیری حیات می‌کند، بی‌آن‌که نور عشق را احساس کند. یادم می‌آید که چگونه لبخندش می‌توانست باران را متوقف کند، چطور اندیشه‌هایش به من نیروی زندگی می‌بخشیدند. گاهی به دیوارهای سرد خانه نگاه می‌کنم؛ انگار آن‌ها نیز در سوگ او به سر می‌برند. سکوتی که اکنون بر فضا حاکم است، مانند دمی حبس‌شده در سینه‌ام، از درد و غم پر شده است.
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین