بسمه تعالی
این تاپیک متعلق به رمان "سایههای تمرد" میباشد و هیچکس به جز نویسندگان @Mayar حق ارسال اسپم ندارد.
این تاپیک متعلق به رمان "سایههای تمرد" میباشد و هیچکس به جز نویسندگان @Mayar حق ارسال اسپم ندارد.
در حال تایپ نوشته در موضوع 'رمان سایههای تمرد | اثر Mayar'
به ورودی جنگل رسیدیم و از سیم خاردارها رد شدیم، آنا کنارم ایستاده بود، هنوز دستم رو محکم گرفته بود، انگار میترسید دوباره گم بشم.
با وارد شدن به سازمان نورهای سرد و دیوارهای بلند دوباره جلوی چشمم ظاهر شدن. صدای همهمهی بچهها از دور شنیده میشد.
تا چشمم بهشون افتاد، نیوت، جولیا، و حتی تامس با سرعت به سمتم دویدن.
نیوت فریاد زد.
– مایا!
قبل از اینکه بتونم چیزی بگم، همگی دورم حلقه زدن.
جولیا اشک میریخت، تامس فقط نگاهم میکرد، ولی اون نگاهش پر از حرف بود.
جولیا با گریه و هقهق گفت:
– فکر کردیم دیگه برنمیگردی.
تو کجا بودی؟ چی شد؟!
لبخند تلخی زدم.
– داستانش طولانیه آنا بهتون میگه ولی...
با وارد شدن به سازمان نورهای سرد و دیوارهای بلند دوباره جلوی چشمم ظاهر شدن. صدای همهمهی بچهها از دور شنیده میشد.
تا چشمم بهشون افتاد، نیوت، جولیا، و حتی تامس با سرعت به سمتم دویدن.
نیوت فریاد زد.
– مایا!
قبل از اینکه بتونم چیزی بگم، همگی دورم حلقه زدن.
جولیا اشک میریخت، تامس فقط نگاهم میکرد، ولی اون نگاهش پر از حرف بود.
جولیا با گریه و هقهق گفت:
– فکر کردیم دیگه برنمیگردی.
تو کجا بودی؟ چی شد؟!
لبخند تلخی زدم.
– داستانش طولانیه آنا بهتون میگه ولی...