بخش اول : آغاز
صبح یک روز پاییزی در هوایی که نه سرد بود و نه گرم، با یکدست(یکدست) بلوز شلوار راحتی، دختر بچه ۸ سالهای، دست گرم زن جوانی را گرفته و از در بزرگی رد میشود. آنها(آنها) پس از گذر از یک حیاط که با سنگهای خاکستری پوشیده شده، به یک ساختمان ۵ طبقه(اعداد رو با حروف بنویسید) رسیدند. البته دخترک، نمیتوانست ارتفاع و تعداد طبقات را تشخیص دهد. زن جوان که خود را پرستار و 《وسمه》 معرفی کرده بود، در حال معرفی بخشهای مختلف مکان جدید بود. ساختمان روبهرویشان، تازه بازسازی شده بود و نامش آسایشگاه پیشیار بود.
چند نکته:
اول اینکه جملات شما باگ دارن. باگ داشتن جمله چیه؟ یعنی جمله از نظر معنایی و دستوری مشکل داره.
حالا چرا گفتم جملاتت باگ داره؟ این که از علامت ویرگول خیلی زیاد استفاده کردی که درست نیست.
جملاتت به شدت طولانی هستن.
تو داری توضیح میدی، نویسنده باید توصیف کنه. گاهی اوقات یهو وسط جمله نقطه استفاده کردی و جاهایی که باید نقطه میزاشتی پشتسر هم ویرگول گذاشتی.
پیشنهاد:
"صبح روزی پاییزی که هوا نه گرم بود و نه سرد، دختر بچهای هست ساله بلوز و شلوار راحتیای پوشیده بود. دست گرم زن جوانی را گرفته و از در بزرگی میگذشت. آنها پس از گذر از حیاطی که با سنگهای خاکی پوشیده شده بود، به ساختمانی پنجطبقه رسیدند. البته دخترک نمیتوانست ارتفاع و تعداد طبقات را تشخیص دهد. زن جوان، که خود را پرستار و «وسمه» معرفی کرده بود، در حال نشان دادن بخشهای مختلف مکان جدید بود."
لطفاً از این ساختار دستوری جمله برای ویرایش بقیه پارتها هم استفاده کنید.
نکتهی بعدی، علائم نگارشی خیلی مهم هستن جایگذاری ویرگولها اشتباهه. لطفاً اون توضیحاتی که راجب ویرگول گذاشتن گفته بودم رو توی پارت های بعد به کار ببر.
پرانتزی هم که گذاشتی اشتباهه
پرانتز یا ((وسمه))این شکلیه و یا « » این شکلی.
ساختمان روبهرویشان، متعلق به خانمها بود و بخش آقایان در حیاط دیگری قرار داشت. دخترک متوجه یک ساختمان دیگر که با یک دیوار بتنی(ویرگول) از ساختمان خانمها جدا شده بود شد و از خانم پرستار پرسید که «آن ساختمان بخش آقایان است؟» اما پرستار به جای جواب دادن دست دخترک را کشید و اورا به داخل ساختمان برد.
توی سوالات و جملاتی که از بخش ذهن شخصیتها میان که به صورت دیالوگ نیستن حتما باید توی گیومه قرار بگیرن و اگر قبل جمله کلماتی مثل«پرسید، گفت، زمزمه کرد و ...» اومد باید قبلش علامت نقل قول گذاشت.
داخل ساختمان،(مکث لازم نیست) هنوز تمیز نشده بود(نقطه) مقداری گچ، گرد و خاک و رنگ، (مکث لازم نیست)هنوز روی زمین باقی مانده بود. دیوارها، ل*خت بودند و اسکلت خود را نشان میدادند. درز پنجرهها پوشانده نشده بود و پردهی مخملی ضخیمی جلوی راه پله(راهپله) آویزان شده بود.
وسمه پرده را کنار زد و درحالی که دست تارا را گرفته بود،(بعد علائم نگارشی یک اینتر فاصله بزار) دخترک را کشان کشان از پلهها بالا برد. راهپله نیز مانند راهروها(ویرگول) دیوارهای لختی داشت. بوی رنگ و نم به مشام میرسید و پلهها، هنوز اسکلت آهنی داشتند. کار بازسازی چیزی بیشتر از یک بازسازی ساده به نظر میرسید،(نقطه ویرگول) گویا مالک میخواست هرچه که از گذشته در ساختمان وجود داشته را،(مکث لازم نیست) از بیخ و بُن عوض کند. وسمه، تارا را به اتاقی در طبقه سوم برد و دست سرد دخترک را رها کرد. یک تخت فلزی زهوار دررفته در گوشه شرقی و یک تشکچه(تشکچه) رنگ و رو رفته شیری رنگ، در پایین تخت وجود داشت. اتاق به تازگی رنگ شده بود اما قاب پنجره ها(پنجرهها) هنوز خالی بود. در واقع اتاق هیچ پنجره ای(پنجرهای) نداشت که از ورود هوای سرد جلوگیری کند. وسمه تارا را در حالی که وسط اتاق ایستاده بود و اطراف خود را نگاه میکرد، تنها گذاشت. تارا، جلو رفت و روی تخت دراز کشید. روی تخت به جای تشک پتوی قهوهای کهنهای قرار داشت و وقتی تارا روی تخت خوابید، احساس کرد میله های آهنی تخت درون گودی کمرش فرو میروند. او از درد یا ترس از تخت پایین آمد و روی تشکچه رنگ و رو رفته دراز کشید. دو بالشت(بالش) و پتو زیر تخت وجود داشت. تارا یک پتو و یک بالشت برداشت و پس از اینکه(اینکه) جای خواب خود را مرتب کرد، سعی کرد کمی بخوابد.
اما صدای فردی مانع شد، صدای ضمختی که میگفت:
- هم اتاقی جدید! هه!
تارا چشمانش(چشمهایش) را باز کرد و زن مسنی را روبه روی(روبهروی) خود دید. اطراف چشمهای زن چروکهای ریز و درشتی وجود داشت، دور دهان و پیشانیاش هم همین طور!(نقطه) موهایش در شقیقهها کمپشت بود و رد موهایش، از پیشانیاش عقبتر رفته بود. موهایی سفید رنگ داشت و ل*بهای درشتش کبود بودند. زن با نگاهی آکنده از خشم تارا را مینگریست و هیچ کنجکاوی راجع به دختربچهای که روی تشک دراز کشیده بود، نداشت. زن بعد از اینکه تارا را از خواب بیدار کرد رفت و روی تخت خوابید. تارا سعی کرد بخوابد، اما خر و پفهای زن،(مکث لازم نیست) مانع میشدند. تارا چندبار به پهلو چرخید اما بازهم نتوانست بخوابد.(نقطه ویرگول) پس از جا برخاست و از اتاق بیرون رفت. ساختمانی که در آن بود هیچ قانونی نداشت البته تا آن موقع که تارا آزادانه و شبهای متمادی در آن راهروها پرسه میزد، چون به خاطر هم اتاقیش نمیتوانست بخوابد. دخترک حدود دو ماه را به این منوال سپری کرد. در این دو ماه کاشی کاری و نصب پنجرههای دیوارها به پایان رسید.(قبل از «و» نقطه و ویرگول نمیاد) و تارا در تمام این مدت شاهد تغییرات ساختمان کهنهای که به یکباره(یکباره) نو میشد(میشد) بود. دیوارها با کاشیهای سیاه و سفید یک در میان و به طور زیگزاگی تزئین شدند. پنجرههای سفید رنگی سرتاسر طبقات را قاب گرفتند و تمام وسایل اتاق ها(اتاقها) عوض شدند.
جای کارگران، بناها، معمارها و کاشیکارها را، پرستارها و دکترها گرفتند. اما روح مکان، یعنی بغض و ترس خفته لابهلای درز دیوارها همچنان(همچنان) پابرجا بودند. یک زوج جوان مدیریت آسایشگاه را به دست گرفتند. بیمارهای جدیدی به آسایشگاه اضافه شدند و مشاوره بیماران شروع شد. تشکچه رنگ و رو رفته تارا با یک تخت چوبی جدید خاکی رنگ جایگزین شد. لحاف و بالشتی به همان رنگ نیز به تارا داده شد. اتاق را کرم رنگ کردند و قاب پنجره نیز کرمی شد. هماتاقی تارا، به زودی برای مشاوره رفت. اما زن مسن هیچ ترسی نداشت.(فاصله) تارا خیلی دوست داشت بداند این هماتاقی ساکت و مرموز، چند وقت است که در این آسایشگاه زندگی میکند.(ویرگول) اما جرئت نداشت چیزی از زن بپرسد، حتی اسم زن را هم نمیدانست.