شمشیر شکار، مثل چشمانم(
چشمهایم) میدرخشد. زن نگاهم میکند. چشمانش(
چشمهایش) گرد شدهاند، اما نه از ترس.(
ویرگول) از شوکی که به خاطر پذیرش مرگ به او دست داده است. میگوید:
- تو همونی که بهش میگن(
میگن) ببر.
پلک میزنم و بیهیچ احساسی ، سرش را با گردش شمشیر از تن جدا میکنم. صدایی که نامش را نمیدانم، از درون سرم نجوا میکند:
- آخریش نیست... هیچ وقت آخریش نیست.
نفسم را بیرون میدهم.(
ویرگول) جوابی ندارم.
من جمله به جمله پارت رو اصلاح میکنم و یکسری از ایرادات رو رفع میکنم. از الان بگم عزیزجان جملات باگ دارن و قلمت به صورت توضیحیست نه توصیفی. تو انگار داری مثل یک گزارشگر عمل میکنی نه مثل یک نویسنده.
فصل نخست: گور دسته جمعی
+سوم شخص+
گاریچی افسار را میکشد. گاری میایستد و بدنهای تلنبار شده روی آن تکانی میخورند.
دو جمله پشتسر هم فضا رو خشک و گزارشی کرده.
بهتره به این صورت نوشته بشه:
«گاریچی افسار را میکشد که گاری، با نالهای میایستد و بدنهای تلنبار شده روی آن، اندکی میلرزند.»
گاریچی پایین میپرد و کلاه شنلش را عقب میراند. نور ماه کامل به صورت رنگپریدهاش میتابد: یک زن است. صورت زاویهدارش با جای یک زخم عمیق و قدیمی تقریبا نصف شده است.
«
یک زن است» ناگهانی و اعلامیه؛ بهتره با با تصویرسازی همراه بشه. تو داری مثل یک گزارشگر فوتبال عمل میکنی.
«نور ماه کامل روی صورت رنگ پریده است میافتد و معلوم میشود که گاریچی، برخلاف انتظار یک زن است.»
گاریچی دستش را به طرف شنلپوشهای دیگر بلند میکند. زنان بدون این که حرفی بزنند، به طرف طرف(اضافی) گاری میروند. باتجربهترین آنها، چشمان(
چشمهایش) سبزش را که در تاریکی میدرخشند، به بدنهای بیهوش میدوزد:«
الان نقل قول برای چیه؟ ما که قرار نیست گیومه باز کنیم.) دختران نوجوان. آرام نفس میکشند. زن زمزمه میکند:
- هیچ کدوم نباید مرده باشن.
پایان جمله («
دختران نوجوان») قطع ناگهانی داره.
تصویر سازی در جملات به شدت پایینه و خواننده نمیتونه توی ذهنش تجسم کنه، فقط داره متن رو پشتسر هم میخونه.
«
باتجربهترینشان با چشمهای سبزی که در تاریکی برق میزنند، به بدنهای بیهوش دختران نوجوان که آرام نفس میکشند، خیره میشود. سپس زمزمه میکند:
- هیچ کدوم نباید کرده باشن.
زن گاریچی میگوید:
- خودم میدونم.(
ویرگول) همهشون خوابن. اون چهل تای(
چهلتای) قبلی رو بررسی کردین؟
«البته پیشنهاد میشه اینجا بنویسی چهل نفر دیگه.»
زن دیگر که جوانتر است، پاسخ میدهد:
- همهشون زندهان.(
ویرگول) چیدیمشون توی گور.
زن گاریچی سر تکان میدهد. زنان دست به کار میشوند
نویسنده عزیز لطفاً به من توضیح بده که این نقل قولها برای چی هستن، دلیل خاصی داره؟)بدن ده دختر بیهوش را یکی یکی به گودال بزرگی منتقل میکنند که در زمین جنگل کندهاند. کمتر از بیست دقیقه طول میکشد. وقت زیادی ندارند، باید قبل از افول ماه کار را تمام کنند.
«
زن گاریچی سر تکان میدهد و سپس، زنان دست به کار میشوند. بدن ده دختر بیهوش را یکییکی به گودال بزرگی که، در جنگل کندهاند منتقل میکنند.»
«کارشان کمتر از بیست دقیقه طول میکشد، زیرا وقت زیادی نداشتند و باید قبل از افول ماه کار را تمام میکردند.»
زن گاریچی موهای بلوند کثیفش را از(
روی) صورتش عقب میزند. به طرف گاری میرود و با هر دست دو بیل برمیدارد.(
نقطه ویرگول) نگاهش روی سه شمشیر میماند، اما آنها را برنمیدارد.
هر کدام از زنان یک بیل میگیرند. زن گاریچی اول شروع میکند.(
حرف واو جمله رو خواناتر میکنه) اولین کپه خاک روی صورت یکی از دختران خفته میریزد. زنان دیگر هم شروع میکنند. بدنهای ظریف دختران نوجوان ذره ذره با خاک پوشیده میشود.(
میشوند.)
جوانترین زن اما ساکن و ساکت مانده است. زن پیرتر به او تشر میزند:
- زود باش! تا صبح که وقت نداریم!(
نقطه)
زن جوان زمزمه میکند:
- اونا هنوز زندهان.
دست راستش را بالا میبرد و انگار که صدای خیلی بلندی شنیده باشد، گوشش را میگیرد و چشمانش(
چشمهایش) را جمع میکند. زن پیر میگوید:
- خودت هم همینطوری(
همینطوری) به دنیا اومدی. بهشون گوش نده، کارت رو بکن.
زن گاریچی میگوید:
- همه بار اول شک میکنن. این دخترا نمیمیرن، آزرا. فقط همه شون(
همهشون) توی یه بدن جمع میشن.
زن پیر با لحن طعنهآمیزی میگوید:
- یه جوری میگی(
میگی) انگار خودت باورش داری.
زن گاریچی پاسخ نمیدهد.(
و) با آستینش عرق پیشانیاش را خشک میکند.
زن جوانتر، آزرا، بیل را برمیدارد و جلوتر میرود.(
و) یک کپه خاک نرم برمیدارد. به چهره یک دختر چشم میدوزد؛ چهرهاش معصوم است. رنگپریده و کوچک، شاید دوازده ساله باشد. چمشانش(
چشمهایش) را میبندد و خاک را روی دختر میریزد.
پنجاه دختر زنده به گور میشوند.