تمرین⁴:
تو بی صدا آمدی و بی صدا رفتی اما در من، هنوز...
تو بی صدا آمدی و بی صدا رفتی اما در من، هنوز...
سلامدلم، هر شعری را که لبانت ناعادلانه سرود، صادقانه باور کرد:
بهجز صدای قدمهایت…
سلامداشتن تو، جزو محالات است
اما بیا و بمان و ....

تصویرسازیهاتون خیلی زنده و قابل دیدن هستن، مخصوصاً «برف با لباس عروس سفیدش». فقط یه نکتهی کوچیک: توی تمرین «حس کشف»، هدف اینه که یه رفتار انسانی غیرمنتظره بدیم؛ یعنی چیزی که خواننده رو کمی غافلگیر کنه و بگه: «آها، چه نگاه جالبی!»باد با دست لرزان خویش، لباسهای او را به تکان خوردن وا داشت!
شب، پرچم سیاهش را روی شهر گسترانده بود!
نور با لباس زرد رنگش، از پنجرهی باز خود را به داخل دعوت کرد!
برف با لباس عروس سفیدش، خرامانخرامان، از آسمان به زمین میآمد!
درودتمرین⁴:
تو بی صدا آمدی و بی صدا رفتی اما در من، هنوز...
