چالش مونولوگ برتر هفته‌ (1)

زهرا سلطانزاده

مدیر آزمایشی تالار نویسندگان+گوینده آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
ناظر همراه
ویراستار
مشاور
تیم‌تعیین‌سطح
کپیـست
داور آکادمی
رمان‌خـور
مقام‌دار آزمایشی
نویسنده نوقلـم
نوشته‌ها
نوشته‌ها
492
پسندها
پسندها
2,891
امتیازها
امتیازها
203
سکه
3,736
«به نام کلمه، که آغاز هر روایت است»
همانطور که از اسم مسابقه مشخص هست
هر هفته به برترین مونولوگ برتر جوایز اهدا خواهد شد.
تنها رعایت یک موضوع برای شرکت در این مسابقه مهم است
«لطفاً مونولوگ انتخاب شده از آثار خودتون باشه»
آثار شامل: رمان، داستان، رمان کوتاه، داستان کوتاه، داستانک، فیلم نامه، فن فیکیشن و...
به سه نفر اول برنده‌ی این مسابقه جوایز نفیس اهدا خواهد شد که به شرح زیر است:
۱_ نفر اول: ۲۰۰ امتیاز
۲_ نفر دوم: ۱۵۰ امتیاز
۳_ نفر سوم ۵۰ امتیاز​
 
- مثل تمامِ پروانه‌های دنیا؛ وقتی تو را دیدم قلبم شروع به تپیدن کرد و به سوی تو آمدم. بعد بارها و بارها دورِ تو گشتم، اینقدر که در آخر تلو تلو خوران، بالم به آتشِ عشقِ تو گرفت و آرام آرام سوختم اما... خاکسترم هنوز هم عاشقِ تو بود!
 
به رسم هر قرار اینجا کنار اسکله ایستاده ام؛ با این تفاوت که تنها با خیالت به جریان آب و قایق های در حرکت نگاه میکنم.
یادت هست اینجا همین نقطه قرار همیشگی‌مان بود؟
خانه ی رویاییمان راهم انتخاب کرده بودیم.
همان خانه ی ویلایی کنار اسکله با سنگ نمای سفید.
قرار بود سال‌های سال قدم زدن روی اسکله را در کنار تو زندگی کنم؛ اگر آن تصادف لعنتی اتفاق نمی‌افتاد!
صدای موج ها را میشنوی؟
انگار صدای خنده‌های تو در گوشم زنده می‌شود و گویی در جایی میان همین آب‌ها، نگاهت مرا دنبال می‌کند؛ می‌دانم دیگر تو را نخواهم دید اما خیال بودنت که ایرادی ندارد!
یادت هست قول داده بودیم دست هم را رها نکنیم؟من هنوز به آن قول وفادارم، با اینکه تنهایی دست خیالت را محکم در دستم می‌فشارم.
ای عشق شیرین من حرفی بزن می‌دانم که تو هم به اینجا آمده ای ..
 
آغاز هستی در آغو*ش مادر
عشق مادر، نه یک احساس، که یک فعلِ ازلی است؛ ریشه‌ای که قبل از آگاهیِ ما در خاکِ وجودمان کاشته شده و از اولین تپش قلب، طنین‌انداز می‌گردد. این عشق، نخستین معبدِ هستی‌ست، جایی که ترس‌ها معنایی ندارند و تنها پناه، مطلق است.

وقتی نوری از جنسِ “دختر” به جهانِ مادری می‌تابد، این عشق ابعاد جدیدی پیدا می‌کند. او نه فقط یک فرزند، که تجسمی از لطافتِ نابِ خلقت است؛ ظرافتی که گمان می‌رود شکننده باشد، اما در باطنش، ستونی محکم برای ساختنِ فردایی عمیق‌تر نهفته است.

حس مادری، در لحظه‌ی دیدنِ چهره‌ی دختر، تبدیل می‌شود به نیرویی غریب؛ ترکیبی از محافظتِ گرگ‌وار و پرستشی عارفانه. در این میان، هنگامی که زمزمه‌های ناآگاهانه‌ی جامعه، تلاش می‌کند تا ارزشی را بر اساس جنسیت تعریف کند، این عشق، همچون سدی از نور، در برابر هر قضاوتِ سطحی می‌ایستد. این اشعار، سرودِ دفاع از زیباییِ غیرقابل اندازه‌گیریِ یک دختر و تجلیل از این عشق بی‌قید و شرط است.
 
مهرتاب:اگر من پا به این دنیا نمی گذاشتم هیچ یک از این اتفاق ها نمی افتاد،نه کسی تنها می موند،نه کسی اشک می ریخت و نه کسی از بین می رفت
نمی‌دونم شاید من نحس بودم که تو زندگی حتی یه روز خوبم ندیدم حتی یکبار برای چند لحظه از ته دلم نخندیدم بی خیال کسی چه می‌دونه من تو تنهایی خودم چقدر اشک ریختم چقدر تلخی بی انتها دیدم؟ ‌‌
پرستار: من محکوم شدم به تنها موندن ،همه اینا تقصیر منه،اگه من پای حرف خودم می موندم ، دخترم مهرتاب این بلاها سرش نمی یومد، دکتر بخش بخاطره من نمی مرد،من دل دخترمو شکستم شاید این تنهایی تقاص من باشه .
ولی من دلم میخواست یه زندگی داشته باشم مثل همه چرا هیچوقت یه خانواده نداشتم؟
اصلا سهم من بعد از این همه سال از این زندگی چیه؟
 
عقب
بالا پایین