نتایح جستجو

  1. حدیثه🫧

    در حال تایپ داستان کوتاه جنایت در کتابخانه | حدیثه ادهم

    علی با تعجب مرا نگاه می‌کرد. بخاطر سیلی که از من خورده بود، ناراحت بود. با دستش تنم را به عقب هل داد: - چرا میزنی؟ ها! ببین چی میگی؟ چه گم شدنی؟ دستی به موهایم کشیدم و هوای تنفس شده را با قدرت بیرون دادم و یک نفس گفتم: - همین بچه‌هایی که هرچند وقت درمیون گم می‌شن و معلوم نیست چه بلایی سرشون میاد...
  2. حدیثه🫧

    روزنامـه روزنامه تیرماه 1404| شماره 2

    آقا قبول نیست. جنایت در کتابخانه داستان کوتاهه داستانک نیست😭😂 ولی لذت بردما🫡
  3. حدیثه🫧

    در حال تایپ دلنوشته معشوق خاکی | حدیثه ادهم

    باید صبر کرد برای وصال. و صبر واژه‌ای ناآشنا برای ماست. اگر مرگ را بر زبان می‌راندند می‌مردم؛ ولی صبر برایم ناممکن است. زیرا من بی‌صبرانه برایت مشتاقم!
  4. حدیثه🫧

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    سلام درخواست جلد https://forum.cafewriters.xyz/threads/41070/
  5. حدیثه🫧

    در حال تایپ دلنوشته معشوق خاکی | حدیثه ادهم

    من دلتنگ هستم. دلتنگ افزوده شدن یک تاریخ به عشق نگارمان. دلتنگ دیدنت در منزل‌گه عشق. دلتنگ بوییدنت. من شب و روز بوی تنت را کنارم استشمام می‌کنم.
  6. حدیثه🫧

    در حال تایپ دلنوشته معشوق خاکی | حدیثه ادهم

    خسته‌ام از دوری و تنهایی. خسته از نگاه‌های منظوردار نامحرمان. نامحرمانی که چشم به زندگی ما دوخته و تجسس‌کارانه در حال ربودن خوشی ما هستند. خسته از این دنیایی که بد دنبال گرفتن حال ماست.
  7. حدیثه🫧

    در حال تایپ دلنوشته معشوق خاکی | حدیثه ادهم

    کوچه پس کوچه‌های شهر! تنها جایی که شاهد لحظات غم و شادی ماست. تنها جایی که نظاره‌گر دعواها و خوشی‌های ماست. تنها جایی که بی‌مهابا دست‌هایم را به دلت گره می‌زنم...
  8. حدیثه🫧

    در حال تایپ دلنوشته معشوق خاکی | حدیثه ادهم

    و غرق در حسرتی می‌شوم که بیش از پیش در دلم ریشه دوانده. به دنبال آرامش داستانت تا قاف می‌دوم. دوستت دارم جان من!
  9. حدیثه🫧

    در حال تایپ دلنوشته معشوق خاکی | حدیثه ادهم

    و ای خدای من! کی فرا می‌رسد آن روزی که بدون ترس، دستت را گرفته و کل شهر را نظاره‌گر کنم. نظاره‌گر مالک بودنم را...
  10. حدیثه🫧

    در حال تایپ دلنوشته معشوق خاکی | حدیثه ادهم

    مثل همیشه لوس بازیت گل می‌کند. لوس بازی که چه عرض کنم، اذیت کردن‌های شیرینت. قاپیدن تلفن همراه از بین داستانم، هل دادنم به جلو و بلافاصله ب*غل کردنت تا نکند خدایی ناکرده به زمین بخورم؛ همه و همه فقط تو را جذاب‌تر می‌کند.
  11. حدیثه🫧

    در حال تایپ دلنوشته معشوق خاکی | حدیثه ادهم

    و در این شب که به قول خودت فضایی فوق رمانتیک حاکم است؛ جایی خلوت و دور از مردم بدنگون، زیر نور ماه، انگشتانم به انگشتانت گره خورده است.
  12. حدیثه🫧

    مشاعره | مشاعره با اسم حیوان |

    ادم؟💔 مورچه‌خوار
  13. حدیثه🫧

    مشاعره | مشاعره با شهرها |

    وَنکُوِر
  14. حدیثه🫧

    دنباله دار اگه میلیاردر بودی چیکار میکیردی؟

    برای بابام ماشین می‌خریدم. براش یه کاری می‌کردم تا دیگه نیاز نباشه بره زیر آفتاب کار کنه.
  15. حدیثه🫧

    همگانی از نظر روحی نیاز دارم به...

    ب*غل واقعی-» ب*غل پدر! جدی چرا پدرا دختراشون رو ب*غل نمی‌کنن؟ آخرین باری که بابام بغلم کرد فکر کنم سه چهار سال پیش بود.☹️
  16. حدیثه🫧

    عاشق شدی؟ عشق چیه اصلا؟ برام بگو...!

    عشق همونیه که مولانا میگه بی عشق نشاط و طرب افزون نشود بی عشق وجود خوب و موزون نشود
  17. حدیثه🫧

    بازی بو‌سه، مرگ، ازدواج

    نمیشه هر سه تا رو بکشم؟😭 شوهر ازدواج مارمولک بوسه سوسک می‌کشم شتر، گوسفند، گاو 🫡
  18. حدیثه🫧

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    سلام درخواست جلد https://forum.cafewriters.xyz/threads/40805/
عقب
بالا پایین