اسم رمانش یادم نیست ولی چون اولین بود دوست داشتم سرنوشت خوبی داشته باشه ولی اخرش دختره خود کشی کرد پسره هم قطع نخاع شد و هر دو مردن .. تمام:aiwan_light_cray::aiwan_light_mda:
لیزا بلند شد و گفت:
- من باید برم الان هست که، خانوم کارپل آقای فیلیپ رو دنبال من بفرسته و من رو دعوا کنه که چرا از یتیمخونه بیرون اومدم.
- لیزا صبر کن.
- بله دوست عزیزم! نکنه دلتون واسم تنگ میشه؟ شوخی کردم کسی دلش واسم تنگ نمیشه.
دستانش را گرفتم، دلم نمیخواست برود، اصلا نفهمیدم چه شد که...
چهار تا دختر یه شبه میرن دزدی از یه بانک و تو همون شب با چهار پسر اشنا میشن، چند روز بعدش هم عروسی میکنن ? یعنی شانسی که اینا داشتن من الان اگه داشتم زن بردپیت بودم ???
:facepalm: :aiwan_light_cray::cheer::ARMS1::aiwan_light_cray::eusa_doh::aiwan_light_girl_cray2::aiwan_light_yahoo::nusenuse:
همهی اینا میشه همش از بس استرس بازی والیبال رو دارم??♀️??
ای بازیگر گریه نکن ما همهمون مثل همیم
صبح ها که از خواب پا میشیم نقاب به صورت می زنیم ?
یکی معلم می شه و یکی می شه خونه بدوش،
یکی ترانه ساز می شه یکی می شه غزل فروش،
کنه نقاب زندگی تا شب رو صورتای ماست?
گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداست،
هر کسی هستی یکدفعه قد بکش از پشت نقاب،
از رو نوشته حرف...
نام رمان: پاستیل قرمز
نویسنده: زهرا شبان
ژانر: عاشقانه
ناظر: @Mahkameh
خلاصه: درست در لحظهای که فکرش را نمیکرد و غرق در خیالات و زندگی بود راهی مکانی میشود که برایش عشق را به همراه خواهد داشت، اما نمیدانست که چه سرنوشتی در انتظار اوست و برایش چه رقم خواهد خورد!
لینک اثر: Thread 'رمان...