یک ذره که به راه ادامه دادم برگشتم ببینم دنبال آمده یا نه؛ دیدم نه خیر همان جا سر جای اولش ایستاده و دست به کمر زده من را نگاه میکند. کلافه و باحرص نفسم را بیرون دادم و با فریاد گفتم:
ـ منتظر چی هستی، بیا دیگه؟
دست راستش را روی صورتش کشید و مانند من با فریاد گفت:
ـ داری اشتباه میری بچه برگرد...