نتایح جستجو

  1. م

    شعر «اشعـار فرامرز عرب عامری»

    بگو به خاطره‌هایت دگر خیالی نیست شب گذشته دلم را عصب کشی کردم! - فرامرز عرب عامری
  2. م

    شعر «اشعـار فرامرز عرب عامری»

    «شب دیوانگی و روز سیاهش با من عاشقان عشق بورزید گناهش با من» - فرامرز عرب عامری
  3. م

    شعر «اشعـار فرامرز عرب عامری»

    می‌دوختم زمین و زمان را به هم اگر می‌خواستی به قدر سر سوزنی مرا - فرامرز عرب عامری
  4. م

    شعر «اشعـار فرامرز عرب عامری»

    داغ دوری از لبش دکتر امانم را برید بوس‌دارویی برای درد من تجویز کن! - فرامرز عرب عامری
  5. م

    دنباله دار ¤▪¤ داری یا نداری؟ ¤▪¤

    به‌دلیل حساسیت، ندارم. یک قفسه پر از کتاب؟
  6. م

    دلنوشته [ رضا پورشریف ]

    یه لحظه هایی اونقدر پُر میشم که دوست دارم مدادم رو بردارم و یه ورق سفید رو سیاه کنم . سیاه کنم از واژه هایی که چسبیده به گلوم و راه نفس رو بند آورده . گاهی وقتها اونقدر از بعضی ها پر میشم که دوست دارم مدادم رو بتراشم و بیفتم به جونِ آدم هایی که رنجوندنم . دوست دارم واژه به واژه کلمات رو گلوله...
  7. م

    دلنوشته [ رضا پورشریف ]

    با اِسکاچ یه دورِ دیگه بشقاب رو محکمتر شُست تا بتونه دونه ی خشک شده ی برنج رو از کَفِ بشقاب پاک کنه . انگشتِ شست رو گذاشت روی اسکاچ و با زور روی دونه ی برنج رو سایید . خلاصه دونه پاک شد . ظرف رو گرفت زیر آب و خوب همه جای اون رو آب کشید . آب رو بست و دستش رو بلند کرد تا بشقاب رو بذاره توی آب چکان...
  8. م

    دلنوشته [ رضا پورشریف ]

    خیلی وقت بود زندگی کردن یادم رفته بود، یه اخم همیشه روی صورتم بود و از همه ی عالم و آدم طلبکار بودم. یه جواریی داشت یادم میرفت که زندگی چه مزه ای داره و فقط سختی ها و مشکلات رو میدیدم. تا اینکه یه روز خیلی اتفاقی حین رانندگی و پشت فرمون، سر یه چهار راه به یه ماشین راه دادم، توجهم به چهره...
  9. م

    دلنوشته [ رضا پورشریف ]

    همش بهم میگفت واسه چی اینقد بهش خوبی میکنی ؟ میگفت به یکی زیادی خوبی کنی فکر میکنه چه خبره و هوا برش میداره ! بهش لبخند میزدم و میگفتم این قضیه ش فرق داره ، ما رو با آدم های دیگه مقایسه نکن ، مطمئن باش همون قدری که من هواشو دارم و بهش خوبی میکنم اونم همونقدر هوامو داره . بهش لبخند زدم و گفتم...
  10. م

    *~*خاطرات ترسناک کاربران*~*

    یک روز خونه تنها بودم؛ صدای بابام اومد درحالی که هیچکی خونه نبود...
  11. م

    سه چیز رو هیچ‌وقت فدا نکن ... ؟

    خودم هدفام خانوادم
  12. م

    همگانی [ آخرین فیلمی که دیدی چی بود؟ ]

    احضار 3: شیطان مرا وادار کرد... یکی از بهترین فیلم‌های ترسناکی که دیدم!
  13. م

    همگانی [ آخرین فیلمی که دیدی چی بود؟ ]

    پیشنهاد میکنم ببینیدش؛ به عنوان یک فیلم ایرانی در ژانر وحشت خوبه: )
  14. م

    [ جزئیات نورِ عصر شهریور ]

    وعده دادی همین تابستان، مردادی ترین روز و در کنار همان دریا نمی دانم آدرس روزها را گم کردم یا آدرس دریا را یا شاید فصل ها را که تو نیامدی! وقتی تو نیامدی به آمد و شد فصل ها شک کرده ام و من سال هاست … و من سال هاست در گرم ترین تابستان ها هم کت پشمی می پوشم!
  15. م

    [ جزئیات نورِ عصر شهریور ]

    تابستان از راه رسیده است اما به راستی گرمای تابستان چه لطفی داشت اگر، سرمای زمستان را حس نکرده بودیم... .
  16. م

    [ جزئیات نورِ عصر شهریور ]

    عجیب است، گویی نفس کشیدن در هوای تابستان ریه هایت را پر از ذره های عشق می‌کند و در پاییز مهی غم انگیز دنیایت را می‌پوشاند.
عقب
بالا پایین