یکم بخش های شماره گذاری شده رمانت رو بیشتر مقدمه چینی و جمع بندی کن
ایرادات نگارشی رو ویرایش کن
درباره ی شخصیت ها بیشتر توضیح بده
اگه میخوای صبر کن یکم بری جلوتر پیرنگت بهتر مشخص باشه
بقیش اوکیه برای درخواست تگ
نقد اولیه شورا | رمان زنی که هرگز ندیده باشی
عنوان:
نام رمان بیشتر از سه کلمه دارد. اسامیِ متشکل از کلمات کمتر، در صورت انتخاب درست جذابیت بیشتری دارند، اما اسم نسبتا طولانی ایراد محسوب نمیشود چرا که بسیاری از رمانهای خوب نامی طولانی دارند، از جمله رمان "دختری که رهایش کردی" که تقریباً به این...
اوسامو تأسف و همدردیاش را ابراز کرد، اما باز هم علامت سوال بزرگی در مغزش، باعث میشد چهرهاش همچنان علاوه بر حمل بار غم و خستگی، کنجکاوی را به دوش بکشد.
- ببخشید، ولی من باز هم نفهمیدم... ارتباط این اتفاق با ایزانامی چیست؟
تصویر ناواضح ایزانامی از دور، پشت شیشهها در نگاه اول شبیه رن به نظر...
ایزانامی توانسته بود حرفهای آن دو را کم و بیش بشنود. حیرتزده بود و احساس سرگردانی میکرد. اوسامو را دوست داشت، اما نه آنقدر متعصب که از سوختن معشوقهاش خوشحال شود. در دلش میگفت: "دختر بیچاره!" و در مغزش میگفت: "هیچ عشق آتشینی سرانجام خوبی ندارد." فقط میدانست آنقدر نگران حال اوسامو نیست که...
پسر جوان موقع نشستن احساس معلق بودن میکرد. قوزک پایش محکم به میز برخورد کرد. حتی رمق آخ گفتن هم نداشت؛ زیرچشمی نگاهی به میز انداخت و چشمانش را یک ثانیه بست. صاحب رستوران شگفتزده بود.
- فکر نمیکردم تو را اینقدر آشفته ببینم.
حتی حوصله نداشت به صورت وی نگاه کند و حرف بزند. همانطور که روی...
پس از اینکه رن به هوش آمد، روزهای پیشرو برایش جهنم بود. هنگامی که درد میکشید و تحمل میکرد، میگفت: "به نامزدم بگویید من زندهام؛ من طاقت میآورم!" اما نامزدی در کار نبود. هدفونش از بین رفته بود ولی لحظهشماری میکرد برگردد و یکی دیگر بسازد. خوشخیال بود؛ فکر میکرد اگر به خانه برگردد، طوفان...
خوشبختانه یا متأسفانه، خبر زنده ماندن یک نفر در چنین آتشسوزی عظیمی آنقدر معجزهآسا بود که در اینترنت بتوان عکسش را جستجو و پیدا کرد.
چیساکا در یک دوراهی قرار داشت. او دل محکمی داشت، اما تصویر پیکر سرتاپا پانسمان شدهی رن باعث شده بود به دلش لرزه بیفتد. قسمتی از صورت سوختهی دختر بینوا که مشخص...
گیجترین انسان روی زمین بود. جملاتی بر زبانش جاری شدند که معنایش را نمیفهمید، اما فکر میکرد دارد منطقی صحبت میکند. بین این همه هیاهو و صداهای مزاحم مغزش، متوجه تعجب چیساکا شد.
- بعد از بههوشآمدن این حجم از هذیانگویی طبیعی است خانم دکتر؟
صدای چیساکا را به زحمت میتوانست تشخیص دهد. دیگر...
یک سال، تابستان و پاییز و زمستانش همه با شکوفهی عشق، به بهاریترین شکل ممکن گذشت و سال جدیدی شروع شد تا به مدت زمان خوشبختی آندو بیفزاید، تا آن پاییز... .
دقیقا وسط پاییز بود. سرمای هوا حتی استخوانسوزتر از زمستان بود و باد مانند تازیانه به صورت برخورد میکرد. در همین هوای سرد، اوسامو عاشق...
مادر ل*بهایش را غنچه کرد و دواندوان به آشپزخانه رفت.
- نزدیک بود غذایم بسوزد!
رویاپردازی دربارهی آیندهی پسرش، یکی از بهترین سرگرمیهایش بود.
اوسامو گوشهی اتاقش کز کرده بود و به رن فکر میکرد. امروز هم همان کیمونوی مشکی گلدار را پوشیده بود. چرا اینقدر به رنگ مشکی علاقه داشت؟ در چشمانش غم...
رنگ گلگون خونی که در مویرگهای صورتش جریان داشت، کاملاً واضح بود. ضربان قلبش غیرعادی بود و مدام کف دستش را به پیشانی میکوبید. باز هم نفهمید مسیر چگونه طی شده است؛ از ماشین پیاده شد و پلهها را دواندوان بالا رفت. دوست داشت این اتفاق را برای یک نفر تعریف کند، اما نمیدانست گفتنش به مادر کار...