در چشمهایش دنبال کمی عشق بود، شاید هم محبت اما…
فقط غبار دید، غباری که از سالها دلبریدن و فراموشی بر چشمانش نشسته بود.
انگار آن نگاه، زمانی عاشق بود… اما حالا فقط سایهای از گذشته بود.
محبت، آنجا نبود؛
فقط انعکاس غمگینی از کسی که روزی دوست داشتن را بلد بود.
دلش خواست چیزی بگوید، شاید بپرسد...