باران روی شیشه میلغزد، درست مثل اشکهایی که در دل شب پنهان میکنم.
هر قطره باران، آینهایست که تصویر شکسته مرا تکرار میکند.
کاش میشد مثل باران بیایم و بیهیچ قضاوتی روی شانههای تو فرو بریزم،
اما من ابرِ اسیریام که فقط بر کویر خودش گریه میکند.
پاییز بلد است آدم را شبیه درخت کند؛ ایستاده،...
شب آرام نبود و در خانهی الیسا همه بیدار بودند، صفحهی داشبورد روایتها حالا به ۲۵ هزار تجربه رسیده بود. در گوشهی صفحه یک اعلان تازه ظاهر شد، گویی شبکهی جهانی ویرا روایت هلن را منتشر کرده بود.
هلن کنار پنجره با شالی که حالا نماد کمپین شده بود ایستاده بود، صدایش در ویدیو آرام اما قاطع بود.
- من...