نتایح جستجو

  1. هویار

    دنباله دار تو کی هستی؟

    مهربونم پرانرژی‌ام ساده‌ام @Alirix
  2. هویار

    نظارت همراه رمان یاسکا | ناظر: دلارام

    سلام وقت‌تون بخیر خسته نباشید دو پارت بارگذاری شد https://forum.cafewriters.xyz/threads/38468/post-364692
  3. هویار

    خوب رمان یاسکا | میم.هویار

    دوباره روی همان تخت جهنمی، انعکاسی از تصویر من روی آیینه و بالای سرم همان نماد شیطانی و نور سرخ اتاق که روی چهره‌ام کلمه‌ی قاتل را جیغ می‌کشید. هر دو دستم را بانداژ کرده بودند. دست چپم به خاطر رگی که زده بودم و دست راستم به خاطر خرده شیشه‌ها. آیینه‌ی اتاق را زود عوض کرده بودند و همین باعث...
  4. هویار

    خوب رمان یاسکا | میم.هویار

    صدای دستگاه ضربان قلب، ندای یک زندگی را در گوش‌ها می‌نواخت. دهانم خشک شده بود و لوله‌ای در آن مرا به حالت تهوع وادار می‌کرد. نفس‌هایم عجیب قصد رفت و آمد از بینی‌‌ام را نداشتند. پلک‌هایم نمی‌خواستند باز شوند و صدایی مرا هشیار کرد: - به هوش اومد. ناآشنا بود. شاید هم نبود؛ منتها کنون قدرت تحلیل...
  5. هویار

    نظارت همراه رمان یاسکا | ناظر: دلارام

    سلام خیلی ممنونم باعث افتخاره با تشکر از زحمات‌تون
  6. هویار

    خوب رمان یاسکا | میم.هویار

    چونان جنازه‌ای نگاهم را به آیینه کشیدم. دوباره همان اتاق جهنمی، من با آن لباس منفور و نور سرخ‌فام. نقاب را از روی صورتم برداشتم. گویی خون عایشه روی چهره‌ام نقش بسته بود و دستانم آلوده به خودم. نگاهم به تاج کشیده شد و نقش پنتاگرام وارونه در دیوار پشت سرم به حال و روزم می‌خندید. تصویر آیینه رنگ...
  7. هویار

    روزنامـه روزنامه شهریور 1404 | شماره 2

    خسته نباشید بچه ها عالی بود :)
  8. هویار

    نظارت همراه رمان یاسکا | ناظر: دلارام

    سلام وقت‌تون بخیر دو پارت بارگذاری شد https://forum.cafewriters.xyz/threads/38468/
  9. هویار

    خوب رمان یاسکا | میم.هویار

    همراه با قابیل به طبقه منفی دو رفتیم، تالاری بزرگ برای انواع اقسام مراسمات و آیین‌های شیطانی. صدای جیغ کرکننده برده‌ها و موسیقی راک که خواننده‌ای با صدای خشن و زمخت آیات شیطانی را درون میکروفون فریاد میزد. همراه هم در راهی با فرش قرمز از میان برده‌های درحال سجده رد شده و به قسمتی با ارتفاع...
  10. هویار

    خوب رمان یاسکا | میم.هویار

    با تمام زنجیرهایی که به من وصل شده بود و گویا مرا به پایین می‌کشید تا غرقم کند ایستاده بودم، استوار. ردای بلند سیاه‌رنگی به تنم و از گوشه و کنار لباسم زنجیر آویزان شده بود. کاهنین مشغول ریزه‌کاری‌های لباسم بودند و کاهن اعظم دست به عصا فرمان می‌داد. کمربند آهنینم را محکم کردند و در نهایت...
  11. هویار

    نظارت همراه رمان یاسکا | ناظر: دلارام

    درود یک پارت بارگذاری شد https://forum.cafewriters.xyz/threads/rman-yaska-mym-hvyar.38468/
  12. هویار

    خوب رمان یاسکا | میم.هویار

    به محض خروجش از تخت برخاسته و نشستم که این حرکت ناگهانی باعث تشدید درد پهلویم شد. کمی در خود پیچیدم و به ملافه‌ی مشکی رنگ چنگ زدم. لعنت به تو قابیل! مقابلم آیینه‌ی دایره‌ شکلی قرار داشت که می‌توانستم چهره‌ی رنجورم را در آن ببینم؛ همراه با عکس پنتاگرام وارونه بر دیوار پشت سرم. از تخت پایین آمده و...
  13. هویار

    نظارت همراه رمان یاسکا | ناظر: دلارام

    عزیزم ویرایش کردم اگر قسمت دیگه‌ای مدنظرته حتما بهم اطلاع بده ممنونم
  14. هویار

    نظارت همراه رمان یاسکا | ناظر: دلارام

    سلام خشته نباشید دو پارت بارگذاری شد https://forum.cafewriters.xyz/threads/rman-yaska-mym-hvyar.38468/
  15. هویار

    خوب رمان یاسکا | میم.هویار

    چشم‌بندم را خودش درآورد. از ترس حتی چشمانم را نمالیدم تا بهتر ببینم. هنوز فرمان نداده بود که برخیزم. آرام اشاره کرد تا آن دو نفر از افرادش پیاده شده و ما تنها باشیم. تنها ماندن با او سخت‌ترین کار ممکن بود. مطمئن بودم این عواطفم را او می‌دانست؛ اما برای بهتر تربیت کردنم بروز نمی‌داد. سرش را به...
  16. هویار

    خوب رمان یاسکا | میم.هویار

    تنم سست شده بود. تمام عضلاتم منقبض شده و سرم را زیر انداخته بودم. سر جایگاه همیشگی منتظرش بودم. وسط ستاره برعکس، روی خونی که برای من قربانی کرده بود. نمی‌دانستم ماهر مرا پشتیبانی می‌کرد یا نه. آیا فریب خورده بود تا برای تعقیب من و دانستن مکان زیرزمین بیاید؟ هوای سرد باعث شد بینی‌‌ام را بالا...
  17. هویار

    نظارت همراه رمان یاسکا | ناظر: دلارام

    سلام خسته نباشید دو پارت بارگذاری شد
  18. هویار

    خوب رمان یاسکا | میم.هویار

    *** حدود یک ساعت بعد به ویلای ساشا رسیدم. با دیدن ماشین شایان با فاصله‌ی پانصد متر پارک کردم. سوز هوای پاییز در قلبم رخنه کرده بود. پیاده به سمت ماشین شایان رفتم و سوئیچم را از شیشه باز ماشین بغلش انداختم: - ماشینم رو ببر. و از شایان فاصله گرفتم. هوای آلوده از سرما و دود ماشین را به ریه‌هایم...
  19. هویار

    خوب رمان یاسکا | میم.هویار

    *** به پیغامی که از طریق ایمیل به دستم رسیده بود برای بار پنجم نگاه کردم. قابیل بعد از شش سال دوباره مرا احضار کرده بود: - سلام یاسکای عزیز؛ از زمان دیدار قبلی‌مون مدت زمان زیادی می‌گذره و من دلتنگت شدم دخترم. امیدوارم که به زودی بهم سر بزنی. باغ ویلای شهریار محل قرار من و تو. دوست‌دار تو،...
عقب
بالا پایین