نتایح جستجو

  1. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمیست | نویسنده hadis hpf

    یک ساعت گذشته بود و فرهاد هنوز پای تخته‌ی شلوغ دفترش ایستاده بود، نگاهش روی خطوط پرونده‌ها و یادداشت‌های پراکنده می‌چرخید. هر از گاهی خودکارش را بین انگشتانش فشار می‌داد، اما ذهنش همچنان درگیر مهتاب و زمان محدود نجاتش بود. آرش در حالی که سیگاری خاموش به ل*ب داشت از پنجره بیرون را تماشا می‌کرد. در...
  2. HADIS.HPF

    نقد کاربر نقد داستانک نبرد آتش و یخ|شهرزاد قصه گو

    سلام عزیز دلم خسته نباشید میگم بابت اثر جذابت در مورد اسم جالب بود و یه جورایی من رو یاد سریال مرلین انداخت، نمیدونم چرا😄 ژانر ترسناک از نظرم انتخاب خوبی نیست، چرا که تا اینجا با با یه بیماری جدید و یه بیمار و توهماتش آشنا شدیم، به نظرم ژانر غالب روانشناختی بود در مورد این بیماری سافکتنا که...
  3. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمیست | نویسنده hadis hpf

    اتاق پر بود از صدای هق‌هق، و بوی نمناک اشک با تلخی قهوه‌ی مانده قاطی شده بود. فرهاد به او نگاه می‌کرد، اما چیزی در درونش تکان خورد، انگار از لایه‌های تاریک حافظه کسی پرده را کنار زد. ۲۲ سال پیش – خانه‌ی پدری در کوچک حیاط با صدای خشنی باز شد. فرهاد، با ربات آبی_‌قرمز چراغدارش روی پله‌ها نشسته...
  4. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمیست | نویسنده hadis hpf

    سکوت اتاق سنگین‌تر شد. تنها صدای ساعت دیواری بود که تیک‌تاکش مثل پتک روی اعصاب فرهاد می‌خورد. آرش کمی جلوتر آمد، خودکارش را آرام روی میز گذاشت و مستقیم در چشم‌های رحیمی نگاه کرد: -‌ آقای رحیمی… شما دخترتون و تنها گذاشتید. وقتی بیشتر از همه به شما احتیاج داشت، شما توی جاده بودید. مهتاب دردش و به...
  5. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    قهوه و‌نوشیدنی را آوردند، یک وقفه‌ی کوتاه برایمان ساختند تا اوضاع را بسنجیم و دوباره جایگاه‌مان را مشخص کنیم. هکتور تازه گفته بود که گرفتار بدجوری شده است. تست دروغ‌سنج نابودش می‌کرد. سؤالاتی مثل: آیا مایکل براک را پیش از ترک شرکت دیدی؟ آیا درباره‌ی پرونده‌ی گم‌شده با او صحبت کردی؟ آیا کپی چیزی...
  6. HADIS.HPF

    چالش [ تمرین نویسندگی ] 1️⃣6️⃣

    کودک درونم را در آغو*ش کشیدم، زمانی که همه‌ی دنیا می‌خواست از من یک بزرگِ خسته بسازد. او آرام توی گوشم گفت: - میشه وسط آسمون، همون‌طور که مسافرها خوابیدن، تو از پشت پنجره دنبال ستاره‌ها بگردی؟ کودکِ من همان لحظه‌ای زنده شد که روی شن‌های داغ کیش قدم می‌زدم، پوست می‌سوخت و او ذوق می‌کرد از اینکه...
  7. HADIS.HPF

    اطلاعیه 📚درخواست تأیید رمان📚

    ✧◆✧◆✧ درود برشما نویسنده عزیز با درخواست شما موافقت شد! ناظر ارشد تعیین شده‌ برای شما: @دلارامـــ! لطفاً با ناظر مربوطه و مدیر تالار: @malihe گفتگویی گروهی ایجاد کنید و مشخصات الزامی رمان، شامل [عنوان، ژانرها، خلاصه، مقدمه، پیرنگ و همچنین سه پارت اول] را برای ما ارسال کنید. با تشکر از همراهی...
  8. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    - نه. آهسته گفتم، در حالی که سعی داشتم حرکاتش را بخوانم. - شنیدم اون یکی مرده. درست بعد از حرف من گفت. او کنترل این مکالمه را در دست داشت. قرار بود من دنبالش بروم. -‌ آره، یه موادفروش بود. -‌ این شهر…! همزمان که گارسون رسید. هکتور از من پرسید: -‌ چی می‌خوری؟ - قهوه سیاه. همان لحظه که داشت به...
  9. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    لئون مرا به فرودگاه ملی برد، تنها جایی که می‌دانستم می‌توان ماشین اجاره کرد. میز آماده بود؛ غذای چینی بیرون‌بر روی اجاق بود. کلر منتظرم بود و تا حدی نگران، هرچند نمیشد فهمید دقیقاً چقدر؟ به او گفتم باید طبق دستور شرکت بیمه بروم ماشین اجاره کنم. او مثل یک دکتر خوب مرا وارسی کرد و وادارم کرد قرص...
  10. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    دلیل آمدنم را توضیح دادم. او یک تخته‌کاغذ برداشت و برگه‌هایی که بهش وصل بودند را بررسی کرد. از پشت صدای مردهایی می‌آمد که داشتند حرف می‌زدند و فحش می‌دادند. شک نداشتم آن عقب نشسته بودند، تاس می‌انداختند، نوشیدنی می‌خوردند و احتمالاً کراک می‌فروختند! - ماشین دست پلیسه. و همچنان مشغول نگاه کردن به...
  11. HADIS.HPF

    اطلاعیه درخواست تگ برای رمان مترجمین

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/40953/ به اثر شما تگ برگزیده تعلق گرفت🩷
  12. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    تلفنی در میانه‌ی مهِ ناشی از دارو زنگ می‌زد. لَنگان‌لَنگان جلو رفتم، پیداش کردم و با زور گفتم: - الو؟ رودولف گفت: - فکر کردم توی بیمارستانی. صدایش را شنیدم و شناختمش، اما مه هنوز کامل کنار نرفته بود. بودم… الان نیستم. چی می‌خوای؟ امروز بعدازظهر جات خالی بود. آهان، نمایش کیک و نوشابه. برنامه...
  13. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    در راه آدامز مورگان بودیم که لئون ناگهان با دست‌اندازی مواجه شد که از ماشینش هم بزرگ‌تر بود. از روی آن پریدیم، انگار ده ثانیه تمام در هوا بودیم، بعد خیلی سخت روی زمین فرود آمدیم. بی‌اختیار جیغ زدم، چون تمام سمت چپ بدنم زیر فشار درد فرو ریخت. لئون وحشت‌زده شد. مجبور شدم حقیقت را به او بگویم؛...
  14. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    متأسفم. منم همین‌طور. کسی دنبالم می‌گرده؟ نه. هنوز نه. خوبه. لطفاً به رودولف خبر تصادف رو بده، بعداً خودم بهش زنگ می‌زنم. باید برم، می‌خوان آزمایش‌های بیشتری انجام بدن. و این‌طور شد که دوران کاری من در شرکت دریک و سوئینی که روزی پرامید به نظر می‌رسید، به پایان رسید. من مهمانی بازنشستگی خودم را...
  15. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    پیدا کردن یک ماشین تصادفی در واشنگتن یک کار گیج‌کننده است، مخصوصاً وقتی به فاصله‌ی خیلی کمی بعد از حادثه شروع شود. من با دفترچه تلفن شروع کردم؛ تنها منبعی که داشتم. نصف شماره‌های بخش راهنمایی و رانندگی اصلاً جواب نمی‌دادند. نصف دیگر هم با بی‌میلی فراوان جواب می‌دادند. هوا بد بود، صبح زود بود...
  16. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    قبل از سپیده‌دم رفت. روی میز یه یادداشت شیرین گذاشته بود که نوشته بود باید به سرِ کارش برود، اما اواسط صبح برمی‌گردد. با دکترهایم هم صحبت کرده بود و احتمالاً من قرار نبود بمیرم! همه‌چیز به نظر کاملاً عادی و خوشحال می‌رسید؛ یک زوج بامزه که به همدیگه وفادار هستند. همان‌طور که خوابم می‌برد، با خودم...
  17. HADIS.HPF

    نظرسنجی مسابقه‌ی مونولوگ برتر|دوره‌ی اول

    با سلام خدمت همگی برنده مونولوگ برتر دوره‌ی هفتم👇🏼 مونولوگ پنجم از @marym پسر جوان با چشمان پر از اشک و لبخندی تلخ، گویی می‌خواست به ماهلین یادآوری کند که زندگی همیشه به سادگی نیست و گاهی اوقات، در دل خنده‌ها، غم‌های عمیق نهفته است. اما نه، آن پسر چیزی فراتر از خنده‌‌های غم انگیز بود، او...
  18. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    هیچ‌کس نمی‌توانست پیش‌بینی کند که یک عملیات مواد مخدر بهم می‌خورد، یک پلیس تیر می‌خورد و جگوار یکی از قاچاقچی‌ها با سرعت از خیابان هجدهم رد می‌شود. چراغ سبز از سمت نیوهمپشایر مال من بود، ولی آن‌هایی که پلیس را زده بودند، هیچ اهمیتی به قوانین رانندگی نمی‌دادند. جگوار مثل یک سایه از سمت چپ رد شد،...
عقب
بالا پایین