نتایح جستجو

  1. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    - هی! کسی از پشت داد زد. پیچ را رد کردم و سرم را فقط یک لحظه برگرداندم تا ببینم یک نفر دارد دنبالم میاد. نزدیک‌ترین در، به یک کتابخانه‌ی کوچیک باز میشد. سریع داخل پریدم؛ خوشبختانه تاریک بود. بین قفسه‌های کتاب حرکت کردم تا به دری در سمت دیگر رسیدم. بازش کردم و در انتهای یک راهروی کوتاه تابلوی...
  2. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان هرشب، بی نام | گروه اول مسابقه

    آرمان نفس عمیقی کشید و سرش را کمی پایین انداخت. ل*ب‌هام لرزید، اما آرام و ملایم پرسیدم: می‌خوام هومن یه لحظه باهات حرف بزنه. می‌تونی بذاری اون بیاد؟ من نمی‌دونم… بلد نیستم. لبخندی زدم و پای راستش که از شدت اضطراب تکان می‌داد را ثابت نگه داشتم. -فقط چشمات رو ببند و به هومن فکر کن و تا ده بشمار...
  3. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان هرشب، بی نام | گروه اول مسابقه

    آرمان نفس عمیقی کشید و پلک‌هایش را چند بار به هم زد، انگار می‌خواست خودش را جمع و جور کند. سرش را بالا آورد و با صدایی لرزان گفت: - داشتم… میزهای کافه رو تمیز می‌کردم… یه لحظه انگار مغزم خاموش شد… هیچ چیزی یادم نمیاد… بعد… بعد بیدار شدم تو یه زیرزمین… جایی که هیچ وقت ندیده بودم. چشمانش به سقف...
  4. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان هرشب، بی نام | گروه اول مسابقه

    هوای خنک و کمی نمناک داخل اتاق می‌رقصید. بوی خوشبو کننده‌ی انبه در فضا باقی بود. نسترن از پشت میز با نگاه نگران گفت: - رها… اون تو اتاق منتظرته. کیفم را به نسترن سپردم و قدم‌هایم را محکم به سمت در برداشتم. صدای کفش‌هایم روی کفپوش چوبی کوتاه و تند پژواک می‌کرد و من سعی می‌کردم آرام باشم تا...
  5. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان هرشب، بی نام | گروه اول مسابقه

    نفس عمیقی کشیدم تا ضربان قلبم آرام بگیرد. گوشی را بستم اما هنوز گرمای نام «آرمان» در گوشم می‌پیچید. به اتاق برگشتم. نگاهم را دوباره به مریم دوختم. هنوز کنار پنجره ایستاده بود، اما انگار تماس کوتاه من او را هم از دنیای خودش بیرون کشیده بود. دوباره به سمتش رفتم و نرم گفتم: - مریم، باید کمکت کنیم...
  6. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان هرشب، بی نام | گروه اول مسابقه

    از اتاق ۱۶ بیرون زدم. در پشت سرم بسته شد و صدای قفل شدن آرامش مثل نقطه‌ی پایان یک جمله در ذهنم نشست. پرونده را زیر ب*غل گرفتم و در راهروی باریک قدم برداشتم. صدای دوردست خنده‌ی یکی از بیماران با صدای گریه‌ی دیگری در هم آمیخته بود؛ ملغمه‌ای آشنا که در این ساختمان، موسیقی روزمره محسوب میشد. چند قدم...
  7. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    کلید در اتاقش درست مثل مال خودم بود؛ همان رنگ و همان اندازه. بی‌دردسر عمل کرد و ناگهان خودم را وسط یک دفتر تاریک دیدم، گیر کرده بین این تصمیم که چراغ را روشن کنم یا نه؟ کسی که از خیابون رد میشد نمی‌توانست تشخیص بدهد کدوم دفتر یه‌دفعه روشن شده، و مطمئن بودم هیچ‌کس توی راهرو هم نوری را از زیر در...
  8. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    - فردا برات یه تلفن می‌گیریم. مردخای گفت و پرده‌ها را روی کولر پنجره‌ای کشید. - آخرین بار یه وکیل جوون به اسم بِنِبریج از این اتاق استفاده کرده. چی سرش اومد؟ از پس مخارج برنیومد. هوا داشت تاریک میشد و به نظر می‌رسید سوفیا دلش می‌خواهد هر چه زودتر برود. آبراهام هم به دفتر خودش برگشت. من و...
  9. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    همه‌ی فرضیه‌ها و نکاتم را روی یک دفترچه‌ی حقوقی نوشتم. خوب می‌دانستم که برداشتن آن پرونده مساوی بود با اخراج فوری، ولی دیگر برایم اهمیتی نداشت. گیر افتادن با کلید غیرمجاز توی دفتر چَنس هم همین‌طور! چالش اصلی کپی گرفتن بود. هیچ پرونده‌ای توی شرکت کمتر از یه اینچ ضخامت نداشت، پس باید حداقل صد صفحه...
  10. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    وقتی دیدم بری سرش را به نشانه‌ی تأسف تکان داد، تصمیم گرفتم کمکش کنم تا از این حس گناه بیرون بیاید. ث - بری، تو نمی‌تونستی جلوی منو بگیری. هیچ‌کس نمی‌تونست. بری این بار سرش به نشانه‌ی تأیید تکان داد. انگار درک کرده بود. وقتی یک اسلحه جلوی صورتت باشد، زمان متوقف می‌شود. اولویت‌ها یک ‌دفعه خودشان...
  11. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    - می‌دونم. بری گفت: واقعاً بابت نبودنم احساس بدی دارم، مایک. متأسفم. بی‌خیال، بس کن! – هممون حسابی وحشت کرده بودیم، ولی ممکن بود تو تیر بخوری. – اون می‌تونست همه‌مونو بکشه، بری. دینامیت واقعی بود. فقط یه شلیک خطا کافی بود، بعد… بوم! دیگه بیاید دوباره مرورش نکنیم. بری گفت: - آخرین چیزی که...
  12. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان نابود کرد، نابود شد | نویسنده hadis hpf

    ظهر بود و من تازه از دادگاه دوم پرونده به دفتر برگشتم، تقریباً همه چیز خوب پیش رفت و حسابی برای دیدن آرین هیجان داشتم. ذوق زده تو راهرو قدم برداشتم. آقا جلال مشغول لکه گیری پنجره‌ها بود، با دیدنم لبخند زد: ـ‌ سلام خانم ابتکار. ـ‌ سلام آقا جلال، خسته نباشید. نگاهی گذرا به دفتر خالی انداختم: -‌...
  13. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان نابود کرد، نابود شد | نویسنده hadis hpf

    چند روزی گذشته بود و زندگی تو دفتر وکالت کم‌کم به یه روتین مشخص رسیده بود. پرونده‌ها روی میز جمع شده بودند، تقویم پر از یادداشت‌ها و ملاقات‌ها بود و من هر روز منتظر بودم ببینم آرین با چه بهانه‌ای دوباره به اتاق من میاد. هر بار که با یه ماگ باب اسفنجی که برام خریده بود با قهوه یا یه تکه...
  14. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    پالی طبق معمول بی‌صدا و ناگهانی ظاهر شد؛ نه در زد، نه حتی صدایی از قدم‌هایش شنیده شد، فقط مثل یک شبح وارد اتاق شد. ل*ب ورچیده بود و مرا نادیده می‌گرفت. چهار سال بود با هم کار می‌کردیم و ادعا می‌کرد از رفتنم ویران شده، اما واقعیت این بود که خیلی هم به هم نزدیک نبودیم. او ظرف چند روز دوباره به بخش...
  15. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    ایده‌ی مرخصی طولانی در کمیته‌ی اجرایی رد شد. گرچه قرار نبود کسی از تصمیمات آن گروه در جلسات خصوصی‌اش خبر داشته باشد، رودولف خیلی جدی به من گفت که این کار می‌تواند یک سابقه‌ی بد ایجاد کند. در شرکتی به این بزرگی، اگر به یک دستیار یک سال مرخصی داده می‌شد، ممکن بود درخواست‌های مشابهی از طرف افراد...
  16. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    پیوست سوم، فهرست کاملی از اموال شخصی بود؛ از اتاق نشیمن شروع میشد و به اتاق خواب خالی ختم میشد. هیچ‌کدوم از ما جرأت نداشتیم سر قابلمه و ماهیتابه دعوا راه بندازیم، پس تقسیم خیلی دوستانه پیش رفت. چند بار گفتم: - هرچی می‌خوای بردار. مخصوصاً وقتی بحث حول وسایلی مثل حوله‌ها و ملحفه‌ها بود. چند تا...
  17. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    - پس تقصیر منه؟ ما دنبال مقصر نیستیم. داریم دارایی‌ها رو تقسیم می‌کنیم. به دلایلی که فقط خودت می‌دونی، تصمیم گرفتی حقوقت رو سالی نود هزار دلار کمتر کنی. چرا من باید تاوانشو پس بدم؟ وکیلم مطمئنه می‌تونه قاضی رو قانع کنه که این تصمیم تو ما رو از نظر مالی نابود کرده. می‌خوای دیوونه‌بازی دربیاری،...
  18. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    کلر منتظرم بود وقتی حوالی شش به خانه رسیدم؛ زودتر از همیشه. میز آشپزخانه پر بود از یادداشت‌ها و برگه‌های اکسل. یک ماشین‌حساب هم آماده کنار دستش بود. سرد، محکم و حساب‌شده نشسته بود. این بار من بودم که در دام افتاده بودم. با لحنی آرام شروع کرد: - پیشنهاد می‌کنم طلاق بگیریم، به دلیل اختلافات...
  19. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    او چند صفحه‌ای از کتاب را ورق زد، بعد تا انتهای ردیف رفت. من دنبالش رفتم، مطمئن بودم هیچ‌کس اطرافمان نیست. همان‌جا ایستاد، کتاب دیگری از قفسه بیرون کشید؛ هنوز دلش می‌خواست حرف بزند. - اون پرونده رو لازم دارم. جواب داد: من ندارمش. چطوری می‌تونم بهش دست پیدا کنم؟ باید بدزدیش. باشه. کلیدش رو از...
عقب
بالا پایین