نتایح جستجو

  1. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    سؤالاتی که ذهنم را پر کرده بود، همه باید توسط هکتور پالما پاسخ داده می‌شد، آن هم خیلی زود. امروز چهارشنبه بود و من جمعه قرار بود بروم. صبحانه با رودلف دقیقاً رأس ساعت هشت تمام شد. او باید به جلسه‌ای مهم با چند نفر از سرمایه‌گذاران می‌رفت. من به سمت میزم برگشتم و نسخه‌ای از واشنگتن پست را باز...
  2. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    وقتی او صحبت درباره‌ی مرخصی سالانه را تمام کرد، رفتیم سراغ بررسی فوری‌ترین کارها در دفتر من. داشتیم فهرست کارهای عقب‌افتاده را می‌نوشتیم که بریـدن چنس پشت میزی نه‌چندان دور از ما نشست. در ابتدا من را ندید. حدود دوازده شریک دیگر هم آنجا غذا می‌خوردند، بیشترشان تنها، غرق در مطالعه‌ی روزنامه‌های...
  3. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    شریک‌های شرکت یک سالن غذاخوری خصوصی در طبقه‌ی هشتم داشتند و برای یک دستیار افتخاری بود که آنجا غذا بخورد. رودلف از آن آدم‌های دست‌وپاچلفتی بود که فکر می‌کرد یک کاسه اوتمیل ایرلندی ساعت هفت صبح در اتاق مخصوصشان می‌تواند مرا به عقل بیاورد. چطور می‌توانستم از آینده‌ای پر از صبحانه‌های قدرتی روی...
  4. HADIS.HPF

    نظرسنجی مسابقه‌ی مونولوگ برتر|دوره‌ی اول

    با سلام خدمت نویسندگان عزیز و کاربران محترم انجمن کافه نویسندگان نظر سنجی برترین مونولوگ هفته از امروز تا پایان سه‌شنبه شب باز است و منتظر رای و بررسی شما هستیم❤️ مونولوگ اول: «صداها محو می‌شن… تشویق، فریاد، حتی نفس‌کشیدن حریف. چیزی که می‌مونه، فقط صدای توپیه که به راکت می‌خوره، همه دنبال...
  5. HADIS.HPF

    نقد کاربر نقد رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م

    سلام عزیزم خب این رمان رو من خودم تایید کردم و تو انجمن منتشر شد، از اول می‌دونستم پتانسیل بالایی داره😌😎 اسم رمانت که همون موقع هم گفتم جالب بود. رمان‌های جنایی نیازی به توصیفات بیش از حد ندارن و خب در کمال سادگی رمان رو جذاب کردی و اینو دوست دارم ایده و پیرنگی که روز اول بهم گفتی واقعا جالب بود...
  6. HADIS.HPF

    نقد و بررسی نقد کاربر ترجمه رمان طرح‌های آفتاب زده از یک شهر کوچک | ملیکا کاکو

    سلام بیبی جلد رمان هم بانمکه و هم زشت😅🤣 نمیدونم دوسش دارم یا متنفرم ازش! خب در مورد روان بودن متن که واقعا افرین و معلومه به درستی ترجمه کردی و کلمات مناسب رو جای دادی. ایراد های نگارشی داشتی یکم دقت کن در مورد اعداد مخصوصاً چون به حروف تبدیل نشده بودند. یه جای ماریپوسا ترجمه شده و یه جای دیگه...
  7. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    ما همیشه در مورد مسائل مالی‌مان صادق و باز بودیم؛ چیزی پنهان نمی‌کردیم. او می‌دانست که حدود پنجاه‌ویک هزار دلار در صندوق‌های مشترک سرمایه‌گذاری داریم و دوازده هزار دلار هم در حساب جاری! از این‌که در شش سال زندگی مشترک‌مان این‌قدر کم پس‌انداز کرده بودیم، شگفت‌زده بودم. وقتی در یک شرکت بزرگ روی خط...
  8. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    - خیلی خوبه. او از همان لحظه به پول فکر می‌کرد و من مشتاق بودم ببینم چقدر طول می‌کشد تا موضوع را مطرح کند. - در واقع، خیلی هم قابل تحسینه، مایکل. در مورد مردخای گرین بهت گفته بودم. کلینیکش بهم پیشنهاد کار داده. از دوشنبه شروع می‌کنم. دوشنبه؟ بله. پس یعنی تصمیمت رو از قبل گرفتی. آره. بدون هیچ...
  9. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    - یک ماه مرخصی بگیر. برو با بی‌خانمان‌ها کار کن، خالی بشی، بعد برگرد. الان وقت وحشتناکی برای رفتنه، مایک. خودت می‌دونی چقدر عقب هستیم. فایده نداره، رودولف. وقتی تور نجات باشه، جذابیتی نداره. جذابیت؟ یعنی داری این کارو برای سرگرمی می‌کنی؟ کاملاً. تصور کن چه‌قدر لذت داره وقتی بدون نگاه کردن به...
  10. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    باورم نمیشد! این آدم‌ها کجا بودند در ماه‌های آخر زندگی لونتائه؟ آن بدن‌های کوچک که حالا توی تابوت‌ها خوابیده بودند، هیچ‌وقت این‌قدر محبت ندیده بودند! دوربین‌ها آرام‌تر جلو می‌آمدند، همان‌طور که بیشتر و بیشتر عزاداران از شدت غم فرو می‌ریختند. بیشتر شبیه نمایش بود تا عزاداری واقعی! کشیش بالاخره...
  11. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    وقتی همه‌چیز ساکت شد، ارگ شروع به نواختن کرد؛ آهسته و غمگین. زیر پایم سر و صدایی بلند شد و همه سرها به عقب برگشت. کشیش به منبر رفت و از ما خواست بایستیم. مأموران با دستکش‌های سفید، تابوت‌های چوبی را از راهرو عبور دادند و جلوی کلیسا در کنار هم ردیف کردند؛ تابوت “لونتائه” در وسط بود. تابوت نوزاد...
  12. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    سه‌شنبه زنگ زدم و گفتم مریضم. به پالی گفتم: - احتمالاً آنفلوانزاست. طبق آموزش‌هایی که دیده بود، شروع کرد به پرسیدن جزئیات؛ تب، گلودرد، سردرد؟ جوابم همه‌ی گزینه‌ها بود. هر چه که او می‌خواست. برای غیبت از کار توی شرکت باید واقعاً از پا افتاده می‌بودی. او فرم رو پر می‌کرد و برای رودولف...
  13. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان هرشب، بی نام | گروه اول مسابقه

    در را آرام باز کردم و وارد اتاق شدم. آوا پشت میز کوچک کنار پنجره نشسته بود و موهایش را با دقت شونه می‌کرد، انگار دنیا بیرون برایش وجود نداشت. صورتش در هم بود و زیر ل*ب غر می‌زد: - شونه چوبی نمی‌خوام… اصلاً نمی‌خوام! با قدم‌های کوتاه به سمتش رفتم و خونسرد، اما با لحن محاوره‌ای گفتم: - دفعه پیش که...
  14. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان هرشب، بی نام | گروه اول مسابقه

    زنگ ورودی تیمارستان را فشردم و بعد از چند ثانیه در باز شد و صدای آرام تایید هویتم پیچید. وارد حیاط تیمارستان شدم، چند تا از بیماران بخش‌های مختلف مشغول هوا خوری بودند، یکی آرام گریه می‌کرد، دیگری بی‌دلیل می‌خندید، و صدایی شبیه زمزمه‌های عجیب با موجودات خیالی در فضا پیچیده بود. هوای خنک از میان...
  15. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان هرشب، بی نام | گروه اول مسابقه

    نفس عمیقی کشیدم و خودم را روی صندلی انداختم. هنوز ذهنم درگیر «تک‌چشم» بود که صدای نسترن رشته‌ی افکارم را برید: – امروز باید بری ملاقات مریض شماره‌ی ۲۷ و ۱۶. به آرامی سر تکان دادم. صدایم خسته بود: – باشه… نسترن نگاهی از سر تا پا به من انداخت، بعد ابرو بالا انداخت: – ولی این‌جوری نه. بهت گفته...
  16. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان هرشب، بی نام | گروه اول مسابقه

    شب همان‌طور که به سقف خیره بودم، با خودم کلنجار می‌رفتم. صدای پادکست هنوز در گوشم طنین داشت و آن تصویر تک‌چشم، همان هیولای شب‌های کودکی، نمی‌گذاشت ذهنم آرام بگیرد. هر بار فکر می‌کردم «چطور ممکن است او این اسم را بداند؟» قلبم تند می‌زد و همان حس عجیبِ هم‌زمانی و غیرممکن، نمی‌گذاشت راحت بخوابم...
عقب
بالا پایین