نتایح جستجو

  1. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    چمباتمه کنار او زدم و یک کوکی به دستش دادم. چشمانش برق زد و آن را گرفت. با دقت دیدم هر لقمه را خورد، بعد دوباره خواست. او کوچک و استخوانی، حداکثر چهار ساله بود. سر مادر به جلو افتاد و او را تکان داد. با چشم‌هایی خسته و غمگین به من نگاه کرد، بعد متوجه شد که من نقش «مرد کوکی‌ها» را بازی می‌کنم...
  2. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    شانه بالا انداخت. بستگی داره. وقتی چند صد نفر مثل این‌ها تو یه اتاق جمع باشن، معمولاً یه چیزی اتفاق میفته. کشیش احساس بهتری داره اگه من بمونم. تمام شب؟ خیلی وقت‌ها این کارو کردم. من برنامه‌ای نداشتم که با این آدم‌ها بخوابم و برنامه‌ای هم نداشتم که بدون مردخای ساختمان را ترک کنم. مردخای: هر...
  3. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    مطمئن بودم که لکسوسم دیگر رفته و یقین داشتم که نمی‌توانم پنج دقیقه بیرون از ساختمان دوام بیاورم. با خودم عهد کردم هر وقت و هرطور که مردخای تصمیم به رفتن گرفت، به او بچسبم. - این سوپ خیلی خوبه. مردخای اعلام کرد و بعد توضیح داد: - متغیره. بستگی داره چی در دسترس باشه. دستورش هم از جایی به جای دیگه...
  4. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    مردخای من را از پله‌ای تاریک بالا برد تا به سرسرا رسیدیم. - مواظب قدمت باش. تقریباً زمزمه کرد، وقتی از میان درهای دولنگه‌ی تاب‌دار گذشتیم و وارد شبستان کلیسا شدیم. فضا کم‌نور بود، چون همه‌جا مردم سعی می‌کردند بخوابند. روی نیمکت‌ها دراز کشیده و خُر و پف می‌کردند. زیر نیمکت‌ها وول می‌زدند؛...
  5. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    کمک‌آشپز باید می‌رفت و از آنجا که من نزدیک‌ترین داوطلبی بودم که در آن لحظه مشغول نبود، مأموریتم شد. در حالی که مردخای مشغول درست کردن ساندویچ‌ها بود، من به مدت یک ساعت کرفس، هویج و پیاز خرد کردم. همه تحت نظر دقیق خانم دالی، یکی از اعضای مؤسس کلیسا، که یازده سال بود مسئول تغذیه بی‌خانمان‌ها بود...
  6. HADIS.HPF

    دنباله دار من نویسنده‌ام اما...

    من یه نویسنده‌ام آف کورس که باید خودم جای قاتل بذارم و فامیل‌هام رو تصور کنم🤣
  7. HADIS.HPF

    نقد کاربر نقد دلنوشته‌ی نجوای پنهان | سونیا

    سلام عزیزم من انچنان طرفدار دلنوشته نیستم الخصوص ژانرهای مذهبی و موقع خوندنش به این بعد مذهبی نگاه نکردم به نظرم عاشقانه ولی زمینی اومد😅 توصیفاتت قشنگ بود خسته نباشی😘
  8. HADIS.HPF

    نقد کاربر نقد داستان کوتاه جنایت در کتابخانه | حدیثه ادهم

    سلام هم نام جان😘🌷 حدیثه عزیزم خسته نباشید بهت میگم بابت ایده جالب خب عزیزم در مورد جلد داستان یکم نظرم منفی بود، از اونجایی که کتابخونه یه جای نرمال بود دوست داشتم جلد یکم طبیعی تر باشه یعنی مثل جلد رمان‌های ترسناک نباشه بعضی از جاها شکسته نویسی داشتی و لحن مونولگ محاوره ای میشد در کل این ایده...
  9. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    داوطلب برای ساندویچ‌ها آمد. مردخای به من کمک کرد و دوباره دوازده ساندویچ درست کردیم. بعد مکث کردیم و جمعیت را تماشا کردیم. در باز شد و مادری جوان به آرامی وارد شد، در حالی که نوزادی را در آغو*ش داشت و سه کودک کوچک پشت سرش می‌آمدند؛ یکی از آن‌ها شلوارک پوشیده بود و جوراب‌هایش جفت نبودند و کفشی...
  10. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    - ما به ساندویچ‌های بیشتری با کره بادام‌زمینی نیاز داریم. مردخای وقتی به آشپزخانه برگشت اعلام کرد. او دستش را زیر میز برد و یک ظرف دو گالنی کره بادام‌زمینی معمولی برداشت. - می‌تونی از پسش بر بیای؟ با خنده گفتم: - کارشناسشم. او مشغول کارم را تماشا کرد. صف کمی کوتاه شده بود؛ او می‌خواست صحبت کند...
  11. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    اتاق گرم بود و بوی گاز، عطر غذا و گرمای بخاری، عطری غلیظ اما خوشایند ساخته بود. مردی بی‌خانمان، پیچیده در لباس‌های گرم مانند آقا، به من برخورد کرد و وقت حرکت رسیده بود. مستقیماً به سراغ مردخای رفتم، که دیدنم او را خوشحال کرد. دست دادیم مثل دوستان قدیمی و او من را به دو داوطلب معرفی کرد که اسمشان...
  12. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    قدم‌به‌قدم وارد زیرزمین کلیسا شدم. گرما و شلوغی آنجا به جانم خورد. صدای آرام مردخای در پس‌زمینه بود، که با جذبه و آرامش، به داوطلبان دستور می‌داد. بوی نان تازه و خوراک داغ، بعد از بوی خشک و رسمی دفترم، سرم را گیج کرده بود؛ میز ماهاگونی، کاغذهای سفید و مرتب، همه انگار محو شده بودند. با تردید...
  13. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    دهانم خشک شد و تردید کردم. برای اولین بار در چند هفته، از کار و پول و موقعیت و دفترم فاصله گرفته بودم و چیزی کاملاً متفاوت پیشنهاد شده بود: کارِ واقعی، با مردم واقعی، نه پرونده‌ها و ارقام و قراردادها! - باشه، من میام. آدرس را تکرار کرد و قطع کرد. کت بلندم را پوشیدم، کلاه را روی سرم کشیدم و شال...
  14. HADIS.HPF

    در حال ترجمه رمان وکیل خیابانی | مترجم حدیث پورحسن

    البته وقتی جمعه شب به آپارتمان برگشتم، خالی بود، ولی با یک پیچش تازه در زندگی ما! روی پیشخوان آشپزخانه یادداشتی بود. طبق معمول، کلر برای چند روز به پراویدنس رفته بود. توضیحی نداده بود و خواسته بود وقتی رسیدم، تلفن بزنم. با والدینش تماس گرفتم و شامشون رو قطع کردم. پنج دقیقه با زحمت گفتم و شنیدم...
  15. HADIS.HPF

    اطلاعیه درخواست تگ انحصاری برای رمان | تالار رمان

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/24370/ با سلام درخواست تگ دارم🥰
  16. HADIS.HPF

    نقد و بررسی نقد حرفه‌ای رمان تاکسیدرمی | منتقدان: saya و marym

    مرسی مریم جان بابت نقد دقیقت و وقتی که برام گذاشتی واقعا ممنونم🥰
  17. HADIS.HPF

    در حال ترجمه ترجمه رمان برنامه ریزی شده |hadis hpf

    - و اما جنفر و جیمز… خانم کوهن با لحنی رویایی گفت و لبخند زد: - در مورد عروسی شما هم از حالا شروع می‌کنم به فکر کردن. نفس عمیقی کشید و دست‌هاش رو به هم قلاب کرد. - خب عزیزم، حالا برگرد به کارت، باشه؟ راستی… این خبر خوب بود. این رو گفت و قبل از این که بره بیرون، برگشت و نگاهم کرد. - ونسا، لطفاً...
عقب
بالا پایین