تا با عجله از پشت میز تک نفره بلند شدم صدای برخورد جامدادی که در کسری از ثانیه پخش زمین شد، حواس پرتی و اخم همکلاسیها را به همراه داشت. فرز برگه را به معلم تحویل دادم و بیتوجّه به چشمهایی که رفتنم را تماشا میکردند، سریع برگشتم. تند، وسایلم را داخل کوله پشتی ریختم تا قبل از دیدن ارغوان مثل...
به هر حال همهاش از یک شیطنت احمقانه شروع شد تا به راحتی روی زندگیام قم*ار کنم. دختر محبّت ندیدهایی نبودم اما در همان چند ثانیهایی که هم برس رژگونه را محکم به لپهایم میکشیدم و هم روسری سر میکردم تا بروم در را باز کنم، متبخترانه ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- عارضم که اصلاً تایپ من نیست اما...
همان روز تمام طاقت و دوستداشتن ارسلان با من تمام شد. از فکرهای ناجور دیگران بیشتر از خودم متنفر میشدم. مگر چه اتّفاق خاصّی در شب عروسی افتاده بود که صبح علیالطلوع با اوضاع آشفته و حالزار، دُردانهیشان با آن صبر و تحمل مثال زدنیاش قاطعانه فقط میگفت «این دختر را نمیخواهد؟»
همانجا بود که...
سوار تاکسی شدم. اگر امروز به پایش میافتادم و با التماس میخواستم کاری به من و زندگیام نداشته باشد، هر شرطی که پیش پایم قرار میداد قطعاً میپذیرفتم. مثل مار گزیدهها به خودم میپیچیدم. شقیقههایم از درد داشت منفجر میشد ولی باید طاقت میآوردم. وقتی رسیدم بعد از حساب کردن کرایه، با ترس و دلهره...
حال فضاحتبار هر دوی ما شبیه هم بود. شنیدم وقتی با قدمهایی بلند از کنارم رد شد، زیر ل*ب زمزمه کرد و گفت:
- حیف اون همه زحماتی که به پای آدمِ بیلیاقتی مثل تو ریختم.
نوای هق هق گریهها با صدای تکه تکه شدن شیشهی قهوهی دم دستش در کف آشپزخانه درهم آمیخت. بعد به طرف اتاق خواب رفت و در را محکم بهم...
درد کفشهای پاشنه بلندی که تنگ بودنشان تمام انگشتهای پایم را بهم میفشرد، حاصل خریدها و انتخابهایِ بیدقّت و هولهولکی بود که فقط محض از سرباز کردن انجامشان داده بودم. وقتی کلافه کفشها را از پایم درآوردم، انگار نیمی از خستگی تنم همانجا در رفت. نفس عمیق و از ته دلی کشیدم و روی سرامیکهای...
فصل اول
"تا من تو را بديدم ديگر جهان نديدم
گم شد جهان ز چشمم تا در جهان نشستي"
(شاعر: عطار)
شاید میشد ابتدای عاشقانهی ورود عروس و داماد برای شروع اولین شب زندگی مشترکشان، شیرین و به یادماندنی آغاز شود نه آنگونه زهر، اما از فشار روانیِ گذر آن روزها اعصابی برای هیچکدام از ما باقی نمانده...
بسم الله الرحمن الرحیم
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد و عَجِّل فَرَجَهُم»
«اللهم عجل لولیک الفرج»
«نهایت سپاس از خوانندگانی که بعد از رمان لحظهی دیدنت در این کتاب همچنان همراهم بودند. زیرا، همه درون خود شاهزاده یا شاهدختی برای دوستداشتن دارند. حتّی آنجایی که خام و...
عنوان: شاهزادهی شاهدخت
نویسنده: تهمینه ارجمندپور
ژانر: عاشقانه
ناظر: @malihe
خلاصه:
رمان «شاهزادهی شاهدخت» روایتگر زندگی دختری است که در میان سُنَّتها و باورهای خانوادگی سختگیرانه رشد کرده، امّا دلش در جستوجوی مسیری متفاوت است. آشنایی ناگهانی او با پسری خارج از دایرهی این باورها،...