نتایح جستجو

  1. ت

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%87%DA%A9%D8%B1-%D9%87%DA%A9%D8%AA%D9%88%D8%B1-%D8%B4%D8%A8-%D8%AA%DB%8C%D9%86%D8%A7-%D8%A7%D8%B3%D8%B9%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%87-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%...
  2. ت

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%87%DA%A9%D8%B1-%D9%87%DA%A9%D8%AA%D9%88%D8%B1-%D8%AF%D9%84%E2%80%8C%D9%87%D8%A7-vixon-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%87-%D9%86%...
  3. ت

    پایان نقدوبررسی نقد شورای رمان هکر هکتور دل‌ها | Vixon کاربر انجمن کافه نویسندگان

    عنوان تغییر یافت و به جای دل‌ها شب جایگزین شد. اگر کمی دقت کنین برخی کارکتورها از قبل عاشق هستن و به یک باره عاشق نمی‌شن و برخی شاید عاشق نشند. تعویض شد. جلد تعویض شد. تایپ شد. برطرف شد. لازم بود که دلوین هنوز یادش نیاد که کارتی وجود داشت. ایده طوری هست که مخاطب نتونه کارکتورهارو حدس بزنه...
  4. ت

    پایان همکاری [ دفتر کار ناظر Vixon ]

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%AD%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%AF%D9%84%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%87-%D8%B1%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%87...
  5. ت

    صندلی داغ سری هشتاد و دوم صندلی داغ | کاربر Hasti Rezvanifar

    خب خب اول از همه: من رو چقدر دوس میداری؟ بهزنی که همیشه می‌دونه شوهرش کجاست چی میگن؟ این خعلی مهمه کی میای باهم رمان گروهی بنویسیم؟ها؟? نام رمان دومت رو لو بده؟ اسمی که دوست داشتی رو خودت بزار؟ زود ?
  6. ت

    raison d'être

    وای تولد کیاست؟ مگه چند نفرن؟ دو یا بیش‌تر؟ نه بابا تولد این کیای نارنجی دل‌نگار خودمونه ? تولدت مبارک♥
  7. ت

    کاربر شناسی سری بیست و دوم کاربر‌شناسی | SHAHIN

    مبینام [ این م پیدا نشد دیه]
  8. ت

    تولدت مبارک داروین

    تولدت مبارک? فقط نمی‌دونم چرا باید فرق داشته باشد?( اصلاً به بن و اینا فک نکنین از قدیم گفتن سوال پرسیدن عیب نیس ندانستن عیب است)
  9. ت

    تولدت مبارک داروین

    کاملاً تفهیم شد. ( ?)
  10. ت

    تولدت مبارک داروین

    فقط همه چی ردیف شد به جز یه چیز؟ آق معاون پس به مناسبت تولدت کادو چی میدی زود باش که چشم یه انجمن به دست البته به پیام تو???
  11. ت

    تولدت مبارک داروین

    دلت میاد به تالاری که نجفی برای معاونش اجاره کرده توهین بکنی؟??
  12. ت

    تولدت مبارک داروین

    گفتم شاید ترمز دستیش گیر کرده?
  13. ت

    تولدت مبارک داروین

    اِ اِ شیطون به منم گفته آغا گفتم بدونین غیبتی تهمتی حساب نشه دیه???? وای یهو دیدم نجفی یه کاربر رو محروم کرده فک کردم منم اما خوب وقتی عقلم قد داد فهمیدم من هنوز هم تو انجمنم?? ( میدونم میدونم آق معاون خیلی خیلی دست و دل بازه و برای این‌که این‌جا رو تبدیل به حموم عمومی کردیم بهمون هیچی نمیگه...
  14. ت

    [تولد یک عدد آوا]

    چند سال قبل همین روز به دنیا آمدی یه دخمل کوشولو ناز و شیطون به جمعیت اضافه شد. تولدت مبارک آوایی?♥
  15. ت

    در حال تایپ داستانک سلول قدرت | تینا اسعدی

    نام اثر: سلول قدرت به قلمِ: تینا اسعدی ژانر: عاشقانه، معمایی خلاصه: روز عروسیم توسط باند مافیا دزدیده شدم و صیغه رئیسش شدم عاشقش بودم ولی اون... . بیاین ببینین دختر داستان چه بلایی سر رئیس مغرور و از خود راضی میاره!
  16. ت

    در حال تایپ داستانک صلح دل‌ها | تینا اسعدی

    نام اثر: صلح دل‌ها به قلمِ: تینا اسعدی ژانر: عاشقانه خلاصه: دل‌هایمان صلح می‌کنند؛ دست در دست هم می‌گذارند و یک صدا فریاد می‌زنند: ما تا ابد و یک روز مال همدیگر باقی خواهیم ماند. اما زمانی که دلت رویش را از دل عاشق من نگیرد.
  17. ت

    در حال تایپ داستانک سلول قدرت | تینا اسعدی

    از پله‌ها پایین اومدم و نگاهی به کاخی که دیگر ملکه‌اش من نبودم انداختم همه این مبل‌ها و میز و تابلوها حتی کوسن‌ها به انتخاب و سلیقه من بود! حالا قرار است ملکه جدید وارد قصرش بشه ولی هنوز دلیل ورودش هم‌مانند راز است؛ پس باید از زیر زبان کیاراد بکشم ببینم اونی که ادعای عاشقیش دنیا رو پر کرده حالا...
  18. ت

    در حال تایپ داستانک سلول قدرت | تینا اسعدی

    یک دفعه احساس کردم دیگه زنده نیستم انگار خودش هم نگرانم شد چون کمی از روی صندلیش نیم خیز شد تا بیاد و آرومم کنه اما من ترحمش رو نمی‌خواستم من عشقش را می‌خواستم اما دیگه نداشتمش. با اهمش به خودم اومدم و کمرم رو راست کردم من پنج سال هست که دیگه اون دختر لوس و ناناز نیستم من خیلی وقته قوی شدم فکر و...
عقب
بالا پایین