نتایح جستجو

  1. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان خوش می‌رود این پسر که برخاست سرویست چنین که می‌رود راست ابروش کمان قتل عاشق گیسوش کمند عقل داناست بالای چنین اگر در اسلام گویند که هست زیر و بالاست ای آتش خرمن عزیزان بنشین که هزار فتنه برخاست بی جرم بکش که بنده مملوک بی شرع ببر که خانه یغماست دردت بکشم که درد داروست...
  2. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست از خانه برون آمد و بازار بیاراست در وهم نگنجد که چه دلبند و چه شیرین در وصف نیاید که چه مطبوع و چه زیباست صبر و دل و دین می‌رود و طاقت و آرام از زخم پدید است که بازوش تواناست از بهر خدا روی مپوش از زن و از مرد تا صنع خدا می‌نگرند از چپ و...
  3. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان سلسله موی دوست حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست گر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغ دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست گر برود جان ما در طلب وصل دوست حیف نباشد که دوست دوست‌تر از جان ماست دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان گونه زردش دلیل ناله زارش گواست...
  4. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست گر بزند حاکم است ور بنوازد رواست گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست ور چه براند هنوز روی امید از قفاست برق یمانی بجست باد بهاری بخاست طاقت مجنون برفت خیمهٔ لیلی کجاست...
  5. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان خرم آن بقعه که آرامگه یار آن جاست راحت جان و شفای دل بیمار آن جاست من در این جای همین صورت بی جانم و بس دلم آن جاست که آن دلبر عیار آن جاست تنم این جاست سقیم و دلم آن جاست مقیم فلک این جاست ولی کوکب سیار آن جاست آخر ای باد صبا بویی اگر می‌آری سوی شیراز گذر کن که مرا یار...
  6. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست کان که عاشق شد از او حکم سلامت برخاست هر که با شاهد گلروی به خلوت بنشست نتواند ز سر راه ملامت برخاست که شنیدی که برانگیخت سمند غم عشق که نه اندر عقبش گرد ندامت برخاست عشق غالب شد و از گوشه نشینان صلاح نام مستوری و ناموس کرامت برخاست در...
  7. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان آن نه زلفست و بناگوش که روزست و شب است وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است نه دهانیست که در وهم سخندان آید مگر اندر سخن آیی و بداند که ل*ب است آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت عجب از سوختگی نیست که خامی عجب است آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار هر گیاهی که به نوروز نجنبد...
  8. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان آن ماه دوهفته در نقاب است یا حوری دست در خضاب است وان وسمه بر ابروان دلبند یا قوس قزح بر آفتاب است سیلاب ز سر گذشت یارا ز اندازه به در مبر جفا را بازآی که از غم تو ما را چشمی و هزار چشمه آب است تندی و جفا و زشتخویی هر چند که می‌کنی نکویی فرمان برمت به هر چه گویی جان بر ل*ب...
  9. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان دیدار تو حل مشکلات است صبر از تو خلاف ممکنات است دیباچه صورت بدیعت عنوان کمال حسن ذات است ل*ب‌های تو خضر اگر بدیدی گفتی ل*ب چشمه حیات است بر کوزه آب نه دهانت بردار که کوزه نبات است ترسم تو به سحر غمزه یک روز دعوی بکنی که معجزات است زهر از قبل تو نوشدارو فحش از دهن تو...
  10. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان سرو چمن پیش اعتدال تو پست‌ست روی تو بازار آفتاب شکسته‌ست شمع فلک با هزار مشعل انجم پیش وجودت چراغ باز نشسته‌ست توبه کند مردم از گناه به شعبان در رمضان نیز چشم‌های تو مس*ت‌ست این همه زورآوری و مردی و شیری مرد ندانم که از کمند تو جسته‌ست این یکی از دوستان به تیغ تو کشته...
  11. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان مجنون عشق را دگر امروز حالتست کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالتست فرهاد را از آن چه که شیرین ترش کند این را شکیب نیست گر آن را ملالتست عذرا که نانوشته بخواند حدیث عشق داند که آب دیده وامق رسالتست مطرب همین طریق غزل گو نگاه دار کاین ره که برگرفت به جایی دلالتست ای مدعی که...
  12. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان ای کاب زندگانی من در دهان توست تیر هلاک ظاهر من در کمان توست گر برقعی فرونگذاری بدین جمال در شهر هر که کشته شود در ضمان توست تشبیه روی تو نکنم من به آفتاب کاین مدح آفتاب نه تعظیم شأن توست گر یک نظر به گوشه چشم ارادتی با ما کنی و گر نکنی حکم از آن توست هر روز خلق را سر...
  13. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان هر صبحدم نسیم گل از بوستان توست الحان بلبل از نفس دوستان توست چون خضر دید آن ل*ب جان بخش دلفریب گفتا که آب چشمه حیوان دهان توست یوسف به بندگیت کمر بسته بر میان بودش یقین که ملک ملاحت از آن توست هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری در دل نیافت راه که آن جا مکان توست هرگز نشان...
  14. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان اتفاقم به سر کوی کسی افتاده‌ست که در آن کوی چو من کشته بسی افتاده‌ست خبر ما برسانید به مرغان چمن که هم آواز شما در قفسی افتاده‌ست به دلارام بگو ای نفس باد سحر کار ما همچو سحر با نفسی افتاده‌ست بند بر پای تحمل چه کند گر نکند انگبین است که در وی مگسی افتاده‌ست هیچکس عیب...
  15. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان این تویی یا سرو بستانی به رفتار آمدست یا ملک در صورت مردم به گفتار آمدست آن پری کز خلق پنهان بود چندین روزگار باز می‌بینم که در عالم پدیدار آمدست عود می‌سوزند یا گل می‌دمد در بوستان دوستان یا کاروان مشک تاتار آمدست تا مرا با نقش رویش آشنایی اوفتاد هر چه می‌بینم به چشمم...
  16. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق دربند است گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم کدام سرو به بالای دوست مانند است پیام من که رساند به یار مهرگسل که برشکستی و ما را هنوز پیوند است قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است که...
  17. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدست یا دیده و بعد از تو به رویی نگریدست گر مدعیان نقش ببینند پری را دانند که دیوانه چرا جامه دریدست آن کیست که پیرامن خورشید جمالش از مشک سیه دایره نیمه کشیدست ای عاقل اگر پای به سنگیت برآید فرهاد بدانی که چرا سنگ بریدست رحمت نکند بر دل...
  18. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان ای لعبت خندان ل*ب لعلت که مزیده‌ست؟ وی باغ لطافت به رویت که گزیده‌ست؟ زیباتر از این صید همه عمر نکرده‌ست شیرین‌تر از این خربزه هرگز نبریده‌ست ای خضر حلالت نکنم چشمهٔ حیوان دانی که سکندر به چه محنت طلبیده‌ست آن خون کسی ریخته‌ای یا می سرخ است یا توت سیاه است که بر جامه...
  19. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان از هر چه می‌رود سخن دوست خوشترست پیغام آشنا نفس روح پرورست هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای من در میان جمع و دلم جای دیگرست شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر چون هست اگر چراغ نباشد منورست ابنای روزگار به صحرا روند و باغ صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست جان می‌روم که در قدم...
  20. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان این بوی روح پرور از آن خوی دلبر است وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است ای باد بوستان مگرت نافه در میان وی مرغ آشنا مگرت نامه در پر است بوی بهشت می‌گذرد یا نسیم دوست یا کاروان صبح که گیتی منور است این قاصد از کدام زمین است مشک بوی وین نامه در چه داشت که عنوان معطرست بر...
عقب
بالا پایین