عرق روی پیشانیام میدوید. سراغ سینک رفتم. ظرفهای تمیز را دوباره شستم، دوباره خشک کردم. صدای برخورد شیشهها با هم مثل دندانقروچه در گوشم بود.
- سهراب… چرا از اون کمک خواستم؟ مگه یادم رفته بود؟ اصلا مگه میشه یادم رفته باشه اون روزا رو؟ زخمش هنوز تازهست.
بیهوا جاروبرقی را روشن کردم. صدایش بلند...