نتایح جستجو

  1. هوروس

    عالی رمان پسر پادشاه، دشمن پادشاهی | گروه پنجم مسابقه

    مردی چاقو کشید. بی‌فایده. در لحظه‌ای کوتاه، تمام آن‌چه باقی ماند، صدای مکش خون بود و نفس‌هایی که دیگر هیچ‌گاه برنگشتند. بعد خانه‌ی بعدی و بعدی. هیراشما بی‌وقفه، از خونی به خونی دیگر، از هراسی به هراسی دیگر می‌دوید. همچون سایه‌ای که گرسنه زاده شده باشد. هیچ چیز متوقفش نمی‌کرد. لوسین، خونسرد در...
  2. هوروس

    عالی رمان پسر پادشاه، دشمن پادشاهی | گروه پنجم مسابقه

    زوزه‌ای بی‌صدا در اعماق وجودش پیچید. رگ‌هایش برای لحظه‌ای نور گرفتند. سرخ، داغ و درخشان. مردمک‌هایش کش آمدند، قلبش ایستاد و سپس دوباره کوبید. نه با آهنگ انسانی که با ریتمی ناشناخته، شبیه به طبل‌های کهنِ جنگل‌های ممنوعه. پوستش لرزید. دمای بدنش سقوط کرد. نفسش بخار شد. دندان‌های نیشش با صدایی آهسته...
  3. هوروس

    عالی رمان پسر پادشاه، دشمن پادشاهی | گروه پنجم مسابقه

    چشم‌های او بسته شد. نفسی از ژرفای جان بیرون داد و در سینه‌اش نوری آرام از درون درخشید. اکاریزسما آرام زمزمه کرد: - اکنون تو نخستین خون‌آشامی هستی که می‌تواند زیر نور آفتاب زنده بماند؛ تا زمانی که این عهد باقی‌ست. آوای طبل کهن دوباره در فضا طنین انداخت. آرام، سنگین، همچون گواهی بر عهدی نو. درست...
  4. هوروس

    در حال تایپ مجموعه شعر «گلایه» | حمیدرضا نبی‌پور

    چرا آفریدی‌ام؟ ای خدای بی‌جواب نامهربان یا تو بی‌خبربودی، یا من بدان تو که می‌دیدی دل من ناتوان در گذر از این همه تیر و کمان تو که می‌فهمیدی این تقدیر چیست دست من بستی و گفتی: امتحان! من کجا، انتخابِ راهِ درد؟ تو کجا، با چشمِ دانا گشته سرد؟ این جهان از اولش نامهربان دست‌ها خالی، دل خسته،...
  5. هوروس

    در حال تایپ مجموعه شعر «گلایه» | حمیدرضا نبی‌پور

    نام اثر: گلایه نام شاعر: حمیدرضا نبی‌پور ژانر: شعر معاصر ‌- نیایشی، درونی، گلایه‌محور قالب اشعار: شعر نیمه‌کلاسیک موزون با لحن شخصی مقدمه: ای که با یک دم، جهان آری کنی بی‌نیاز از مرهبا، جاری کنی گرچه گردش می‌کند بی گفت‌وگو این زمین، با نیتت هشیار و نو امشب اما دل به راهی بسته‌ام کار دل را جز...
  6. هوروس

    عالی رمان پسر پادشاه، دشمن پادشاهی | گروه پنجم مسابقه

    قدم‌هایش صدایی نداشتند، اما شنیده می‌شدند؛ انگار زمین پیش از هر کوبش خودش را آماده می‌کرد. در همان لحظه هیراشما آرام و بی‌صدا، از میان جمع قدم برداشت. شعله‌ها پیش پایش راه گشودند؛ نه با باد که با احترام. در نور لرزان آتش، گردنبند سنگ سبزِ اسرار که بر سینه‌اش آویزان بود می‌درخشید. اما این فقط...
  7. هوروس

    عالی رمان پسر پادشاه، دشمن پادشاهی | گروه پنجم مسابقه

    هیراشما دست دراز کرد، انگار بخواهد چیزی را نگه دارد که قرار است برود... اما دستش در هوا معلق ماند. نگاهشان گره خورد؛ سنگین، طولانی، پر از حرف‌های نگفته. - ‌تا شب می‌خوابم. وقتی ماه برگرده منم برمی‌گردم. -‌ برمی‌گردی ولی... ولی لوسینِ امشب نیستی! لوسین لبخندی تلخ زد. خم شد و پیشانی‌اش را به...
  8. هوروس

    عالی رمان پسر پادشاه، دشمن پادشاهی | گروه پنجم مسابقه

    صدایش محکم بود اما بی‌خشونت. - ‌فقط باید بدونی، بعد از اون شب. بعد از «خم آخر». دیگه جادوی تو اون جادوی سابق نیست. رگ‌هات، فکرت، حتی رؤیاهات تغییر می‌کنن. -‌ ‌و تو؟ تو حاضری همه‌ی اینو با من شریک شی؟ حتی اگه یه روز... عطشم بهم غلبه کنه؟ اگه نوشیدن خون تبدیل بشه به لذتی که نتونم ترکش کنم؟ اگه...
عقب
بالا پایین