ـ گفتم که، دعوتش کرده بودم، باهاش هم خوب رفتار کردم! ولی من اهل دوستدختر و این حرفها نیستم. از وقتی…
نفسش را بیرون داد.
ـ …از وقتی مالی. آره. از اون موقع به بعد دیگه هیچکس نبوده. فقط فراموش کرده بودم که برای این عروسی لعنتی یه همراه لازم دارم.
الکسا به انگشت چهارمی که آن بالا گرفته بود، اشاره...
الکسا از درد دندان جمع کرد؛ تجربه داشت. عروسیهای افراد سابق همیشه سخت بود، حتی در بهترین شرایط.
درو انگشت دوم را بالا آورد و ادامه داد:
- دو؛ داره با یکی از بهترین دوستهای دانشکده پزشکی من ازدواج میکنه.
الکسا چشمهایش را پوشاند. حله، شاید حق داشت و گفت:
- یعنی اونها...؟
درو گفت:
- نه، اون با...
- خب، خوشحالم برای خواهرت، ولی تو اون کیف چی داری؟ هی نگاهش میکنی انگار توش جام مقدسه.
الکسا خندید و گفت:
- فقط شامپاین و چندتا خوراکی. برنامه این بود که شامپاین رو اینجا بنوشیم و بعد شام بیرون بریم... خب، این برنامه بود، ولی ببینیم تو این آسانسور چقدر گیر میکنیم.
درو نزدیکتر آمد و داخل کیفش...
الکسا مونرو، آن شب پنجشنبه با کفشهای پاشنهبلند و قرمزرنگ محبوبش، وارد هتل فرمونت در سانفرانسیسکو شد. بهخاطر خوردن قهوه کمی دلشوره داشت و یک بطری شامپاین Veuve Clicquot هم در کیفش بود. گوشیاش را درآورد تا به خواهرش، اولیویا که طبقه بالا در یکی از اتاقهای مهمان بود، پیام بدهد.
همیشه خوب بود...
In the name of Allah
عنوان: قرار عروسی
ژانر: ادبیات داستانی
نویسنده: جاسمین گلوری
ناظر: @Helen.m
مترجمین:
@Zizi @HADIS.HPF @دیـوا @zhina @ANIL @دلارامـــ! @چَڪاوڪِ سِـپید؛ @ماشاگانا @bahar... @جانان
خلاصه: الکسامونرو زمانی که به جشن عروسی رفته بود، با یک مرد در آسانسور گیر میکند؛...