نتایح جستجو

  1. Nargess86

    پایه رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه

    پس با لحنی که به اعماق درون حرف‌های خانم فروغی فکر کند، گفت: ـ حرف‌های دکتر افروزی رو باور کردین؟ نه؟ خانم فروغی اخمی در پیشانی‌اش چین می‌خورد. انگار دارد ته خط را از سانیا می‌خواند. حدس زده بود که سانیا فردی است که ظاهرش را خوب حفظ کرده بود؛ اما درون‌اش شرور و دل‌چرکین بود. خانم فروغی گفت: -...
  2. Nargess86

    نقد کاربر رمان تلازم

    از همتون متشکرم که عیب‌هام رو ذکر کردین.❤
  3. Nargess86

    نقد کاربر رمان تلازم

    سلام دوستان نظرتون درمورد رمان تلازم
  4. Nargess86

    اطلاعیه درخواست تگ فرعی | آثار تالار رمان

    درخواست تگ فرعی برای رمان ساکت نمی‌نشیند
  5. Nargess86

    تگ فرعی تگ فرعی | رمان تلازم

    از ابتدای رمان چیزی که شما گفتید رو درست کنم؟
  6. Nargess86

    تگ فرعی تگ فرعی | رمان تلازم

    الان تگ انحصاری بدم به من تگ چی رو میدن؟
  7. Nargess86

    تگ فرعی تگ فرعی | رمان تلازم

    بعد درخواست الان می‌تونم درخواست تگ انحصاری بدم ?
  8. Nargess86

    تگ فرعی تگ فرعی | رمان تلازم

    بعد گلم می‌تونم درخواست تگ فرعی بدم؟
  9. Nargess86

    اطلاعیه درخواست تگ فرعی | آثار تالار رمان

    درخواست تگ فرعی برای رمان تلازم
  10. Nargess86

    اطلاعیه درخواست [کاور تبلیغاتی]

    سلام درخواست کاور تبلیغاتی میخواستم رمان تلازم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رمان ساکت نمی‌نشیند
  11. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    آرنجم را به لبه پنجره ماشین می‌گذارم و با غم شروع به کندن پوست ل*ب‌هایم می‌شوم. چرا دارد سرنوشتم یک جور دیگر تغییر می‌کند. هر لحظه رنج و غم... محمد ماشین را دور زد و پیچید داخل کوچه تنگ و استارت را زد. - پیاده شو. بدون حرف از ماشین پیاده می‌شوم و می‌خواهم جلوتر از او بروم که می‌گوید: - یه لحظه...
  12. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    داخل حیاط پارک کرده بود... سوارش شدم و به آقا مصطفی باغبان عمارت گفتم که در عمارت را باز نماید. ماشین را به حرکت در آوردم و با اشاره‌های آقا مصطفی عقب می‌آمدم. بلاخره ماشین را بیرون آوردم و چندین بار بوق زدم تا محمد از خانه بیرون بیاید... آمد بیرون و سوار ماشینش شد. - حرکت کن. با لبانی جمع و...
  13. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    مرا از خود جدا کرد و سرم را میان دستانش گرفت. - منو ببین آیلار! هیچ عشقی مثل عشق بعد از ازدواج وجود نداره... باور کن. دختر و پسر مانند آتیش و پنبه‌ن. دقیق به چشمانم خیره شد. - فقط بسپرش به زمان باشه؟ کار حکمت خدا هیچی دریغ نیست آیلار... زمان همه چی رو درست می‌کنه... . با شست انگشتش، اشک‌هایم را...
  14. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    با رفتنش، محمد هم رفت. من ماندم و این خانه... مینا هم نبود که کمی با او سرگرم باشم... یک‌هو یک فکری در مغزم پارازیت انداخت. عطیه! باید به عطیه زنگ بزنم بیاید این‌جا تا برایش گیتار زدن یاد بدهم. گوشی‌ام را از میز ناهارخوری برداشتم و برایش زنگ زدم. به سه بوق برداشت. - الو سلام خواهری... . با لبخند...
  15. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    (آیلار) نگاهی به خودم در آینه انداختم. جلوی آینه آشپزخانه ایستاده بودم و منتظر بودم تا مادرم صدایم بزند تا برای خواستگارهای مزاحم چای ببرم. بغض کردم... من داشتم به خاطر پدربزرگم تن به این ازدواج کوفتی می‌دادم. خدایا داری باهایم چکار می‌کنی؟ یا رب نظری بر من سرگردان کن لطفی به من دلشده حیران کن...
  16. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    نفس‌عمیق دختر روبه‌رویم را حس می‌کردم. بی‌اهمیت به ادامه سؤال‌هایم جواب می‌دهم. - الان ایشون کجاست؟ چرا حس می‌کردم دارند چیزی را از من مخفی می‌کنند در حالی که فکر می‌کنند من خر هستم و چیزی نمی‌دانم... . دوباره سؤالم را مجدد تکرار نمودم. - الان ایشون کجاست خانم معروف؟ چند بار پلک زد تا به خودش...
  17. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    جلوی ماشین نشستم و در را بستم. آیهان بدون آن‌که دستش به فرمان ماشین بخورد، برمی‌گردد به سمتم. - یک ساعت تو اون خونه چیکار می‌کنی؟ دست به سینه نگاهش می‌کنم. - به تو مربوطه؟ چشم غره‌ای برایم رفت که اهمیتی به آن ندادم. ضایع بودنش را خوب می‌توانستم حس نمایم. نگاهم را به پنجره ماشین معطوف کردم. ماشین...
  18. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    چند بار نفس‌نفس می‌زدم تا بغض‌هایم نشکند. خدا چرا همراهم نیستی نمی‌بینی که من این‌جا تنهایم. - الان دارید منو اجبار به ازدواج با پسرتون می‌کنید؟ با تعجب نگاهم می‌کند... خب چه گفتم؟ از حرف‌هایش معلوم نبود؟ - من دارم تو رو از پسرم خواستگاری می‌کنم آیلار... . وسط حرف‌هایش می‌گویم: - و من هم جوابم...
عقب
بالا پایین