نتایح جستجو

  1. D

    شعر اشعار سهراب سپهری

    زندگی یعنی: یک سار پرید. از چه دلتنگ شدی؟ دلخوشی ها کم نیست مثلا این خورشید
  2. D

    شعر اشعار سهراب سپهری

    من و تو دیر زمانی است که خوب می دانیم چشمه آرزو های من و تو جاری است ابرهای دلمان پربارند کوه های ذهن و اندیشه ما پا برجا دشت های دلمان سبز و پر از چلچله ها روز ما گرم و شب از قصه دیرین لبریز من و تو می دانیم زندگی در گذر است همچو آواز قناری در باغ من و تو می دانیم زندگی آوازی است که به جان ها...
  3. D

    شعر اشعار سهراب سپهری

    من از باز ترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد
  4. D

    شعر اشعار سهراب سپهری

    من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن من ندیدم بیدی سایه اش را بفروشد به زمین رایگان می بخشد نارون شاخه ی خود را به کلاغ هر کجا برگی هست شور من می شکفد مثل یک گلدان می دهم گوش به موسیقی روییدن
  5. D

    شعر اشعار سهراب سپهری

    قشنگ یعنی چه؟ قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال و عشق تنها عشق ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس و عشق تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
  6. D

    شعر اشعار سهراب سپهری

    دنگ دنگ ساعت گیج زمان در شب عمر می زند پی در پی زنگ زهر این فکر که این دم گذر است می شود نقش به دیوار رگ هستی من لحظه ها می گذرد آنچه بگذشت، نمی آید باز قصه ای هست که هرگز دیگر نتواند شد آغاز
  7. D

    شعر اشعار سهراب سپهری

    به سراغ من اگر می‌آیید پشت هیچستانم پشت هیچستان جایی است پشت هیچستان رگ‌های هوا پر قاصدهایی است که خبر می‌آرند، از گل وا شده دورترین بوته خاک آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است به سراغ من اگر می‌آیید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
  8. D

    مشاعره | مشاعره با اشعار شاعران |

    یاد تو کنم میان یادم باشی ل*ب بگشایم در این گشادم باشی گر شاد شوم ضمیر شادم باشی حیله طلبم تو اوستادم باشی مولانا
  9. D

    مشاعره | مشاعره با اشعار شاعران |

    دگر شو شد که مو جانم بسوزد گریبان تا بدامانم بسوزد برای کفر زلفت ای پریرخ همی ترسم که ایمانم بسوزد بابا طاهر
  10. D

    شعر اشعار شهریار

    گرچه پیر است این تنم ، دل نوجوانی میکند در خیال خام خود هی نغمه خوانی میکند شرمی از پیری ندارد قلب بی پروای من زیر چشمی بی حیا کار نهانی میکند عاشقی ها میکند دل ، گرچه میداند که غم لحظه لحظه از برایش نوحه خوانی میکند هی بسازد نقشی ازروی نگاری هر دمی درخیالش زیر گوشش پرده خوانی میکند عقل...
  11. D

    شعر اشعار شهریار

    ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران
  12. D

    شعر اشعار شهریار

    پاشو ای مس*ت که دنیا همه دیوانه تست همه آفاق پر از نعره مستانه تست در دکان همه باده فروشان تخته است آن که باز است همیشه در میخانه تست دست مشاطه طبع تو بنازم که هنوز زیور زلف عروسان سخن شانه تست ای زیارتگه رندان قلندر برخیز توشه من همه در گوشه انبانه تست
  13. D

    شعر اشعار شهریار

    جانا سرى به دوشم ودستى به دل گذار آخرغمت به دوش دل وجان کشیده ام
  14. D

    شعر اشعار شهریار

    در دیاری که در او نیست کسی یار کسی کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
  15. D

    شعر اشعار شهریار

    خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست به زندگانی من فرصت جوانی نیست من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار خدای شکر که این عمر جاودانی نیست همه بگریه ابر سیه گشودم چشم دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم دریغ و درد که این انتحار آنی نیست نه من به سیلی خود سرخ میکنم...
  16. D

    شعر اشعار شهریار

    شمعی فروخت چهره که پروانه تو بود عقلی درید پرده که دیوانه تو بود خم فلک که چون مه و مهرش پیاله هاست خود جرعه نوش گردش پیمانه تو بود پیرخرد که منع جوانان کند ز می تابود خود سبو کش میخانه تو بود خوان نعیم و خرمن انبوه نه سپهر ته سفره خوار ریزش انبانه تو بود تا چشم جان ز غیر...
  17. D

    شعر اشعار شهریار

    ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی
  18. D

    شعر اشعار شهریار

    سخن ، بى تو مگر جاى شنیدن دارد ؟ نفس ، بى تو کجا ناى دمیدن دارد علت کورى. یعقوب نبى معلوم است شهر بى یار مگر ارزش دیدن دارد….
  19. D

    شعر اشعار شهریار

    از من گذشت ومن هم از اوبگذرم ولی با چــون مــنی بہ غــــیر محبت روا نبود
  20. D

    شعر اشعار شهریار

    یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز من بیچاره همان عاشق خونین جگرم خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم پدرت گوهر خود تا به زر و...
عقب
بالا پایین