نتایح جستجو

  1. D

    شعر اشعار شهریار

    فرخا از تو دلم ساخته با یاد هنوز خبر از کوی تو می آوردم باد هنوز در جوانی همه با یاد تو دلخوش بودم پیرم و از تو همان ساخته با یاد هنوز
  2. D

    شعر اشعار شهریار

    زندگی شد من و یک سلسله ناکامیها مستم از ساغر خون جگر آشامیها بسکه با شاهد ناکامیم الفتها رفت شادکامم دگر از الفت ناکامیها بخت برگشته ما خیره سری آغازید تا چه بازد دگرم تیره سرانجامیها دیرجوشی تو در بوته هجرانم سوخت ساختم این همه تا وارهم از خامیها تا که نامی شدم از نام نبردم سودی گر نمردم من و...
  3. D

    شعر اشعار شهریار

    آمدی جانمٖ به قــربانت صفا آورده ای درد بی درمان قـلـبـم را دوا آورده ای با خودم گفتم ملک ایام هجران شد تمام آمدی خوش آمدی جانی مرا آورده ای
  4. D

    شعر اشعار شهریار

    داغ یارانم به جان تازد که یاران راچه شد گل به درد ارد دلم کان گلعذاران را چه شد یادگاران بود واز یاران دیرین یادها یادها چون درگذشت و یادگاران را چه شد
  5. D

    شعر اشعار شهریار

    ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی ، چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی ، تو که آتشکده عشق و محبت بودی چه بلا رفت که خاکستر و خاموش شدی ، تو به صد نغمه ٬ زبان بودی و دلها همه گوش ، چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی ، خلق را گرچه وفا نیست ولیکن گل من ؛ نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی …!
  6. D

    شعر اشعار شهریار

    باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب ساز در دست تو سوز دل من می گوید من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب مرغ دل در قفس سینه من می نالد بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است بیم آنست که از پرده فتد راز امشب گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته...
  7. D

    شعر اشعار شهریار

    آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا وه که...
  8. D

    شعر اشعار شهریار

    تار و پودم تو بگو با دل تنها چه کنم…؟!
  9. D

    شعر اشعار شهریار

    پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند بلبل شوقم هوای نغمهخوانی می کند همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می کند بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن با خزان هم آشتی و گل فشانی میکند ما به داغ عشقبازی ها نشستیم و هنوز چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند نای ما خاموش ولی...
  10. D

    مناسبت روز گرافیستااااامون مبارک

    روز گرافیست ها به همه به خصوص خودم مبارک :cool:
  11. D

    مناسبت روز گرافیستااااامون مبارک

    مرسی عزیزدلم فدات عزیزم
  12. D

    شعر اشعار احمد شاملو

    آیدا، درخت خنجر و خاطره » غزلی در نتوانستن ** دستهای گرم تو کودکان توامان آغو*ش خویش سخن ها می توانم گفت غم نان اگر بگذارد. نغمه در نغمه درافکنده ای مسیح مادر، ای خورشید! از مهربانی بی دریغ جانت با چنگ تمامی ناپذیر تو سرودها می توانم کرد غم نان اگر بگذارد. رنگ ها در رنگ ها دویده، ای مسیح مادر ،...
  13. D

    شعر اشعار احمد شاملو

    چندان که هیاهوی سبز بهاری دیگر از فرا سوی هفته ها به گوش آمد، با برف کهنه که می رفت از مرگ من سخن گفتم. و چندان که قافله در رسید و بار افکند و به هر کجا بر دشت از گیلاس بنان آتشی عطر افشان بر افروخت، با آتشدان باغ از مرگ من سخن گفتم.
  14. D

    شعر اشعار احمد شاملو

    غبار آلود و خسته از راه دراز خویش تابستان پیر چون فراز آمد در سایه گاه دیوار به سنگینی یله داد و کودکان شادی کنان گرد بر گردش ایستادند تا به رسم دیرین خورجین کهنه را گره بگشاید و جیب دامن ایشان را همه از گوجه سبز و سیب سرخ و گردوی تازه بیا کند. پس من مرگ خویشتن را رازی کردم و او را محرم رازی؛ و...
  15. D

    شعر اشعار احمد شاملو

    و با پیچک که بهار خواب هر خانه را استادانه تجیری کرده بود، و با عطش که چهره هر آبشار کوچک از آن با چاه سخن گفتم، و با ماهیان خرد کاریز که گفت و شنود جاودانه شان را آوازی نیست، و با زنبور زرینی که جنگل را به تاراج می برد و عسلفروش پیر را می پنداشت که باز گشت او را انتظاری می کشید. و از آ ن...
  16. D

    شعر اشعار احمد شاملو

    من مرگ خوشتن را با فصلها در میان نهاده ام و با فصلی که در می گذشت؛ من مرگ خویشتن را با برفها در میان نهادم و با برفی که می نشست؛ با پرنده ها و با هر پرنده که در برف در جست و جوی چینه ئی بود. با کاریز و با ماهیان خاموشی. من مرگ خویشتن را با دیواری در میان نهادم که صدای مرا به جانب من باز پس...
  17. D

    شعر اشعار احمد شاملو

    شکاف ** جادوی تراشی چربدستانه خاطره پا در گریز عشقی کامیاب را که کجا بود و چه وقت، به بودن و ماندن اصرار می کند: بر آبگینه این جام فاخر که در آن ماهی سرخ به فراغت گامهای فرصت کوتاهش را نان چون جرعه زهری کشتیار نشخوار می کند. از پنجره من در بهار می نگرم که عروس سبز را از طلسم خواب چوبینش بیدار...
  18. D

    شعر اشعار احمد شاملو

    از قفس ** در مرز نگاه من از هرسو دیوارها بلند، دیوارها بلند، چون نومیدی بلندند. ایا درون هر دیوار سعادتی هست وسعادتمندی و حسادتی؟ که چشم اندازها از این گونه مشبکند و دیوارها ونگاه در دور دست های نومیدی دیدار می کنند، و آسمان زندانی است از بلور؟
عقب
بالا پایین