سوز سرما بیشتر از چیزی بود که بشه با موتور تا کارگاه رفت. باد از لای درز یقهام میپیچید و تا استخونهام نفوذ میکرد. بخار نفسهام جلوی صورتم جمع میشد و با هر قدم، کفشهام روی آسفالت یخزده صدای خشخش میداد. تا سر خیابون رو پیاده رفتیم و بالاخره یه تاکسی نگه داشت. بخاری ماشینش درست کار نمیکرد...