پس از مکثی کوتاه، دوباره و سریع گفت:
- البته اگه الان حوصله یا وقتش رو نداری…
سر به نفی تکان دادم.
- نه، الان حرف بزنیم. کنجکاو شدم.
کنجکاو شده بودم و حتی کمی نگران… اما این را به او نگفتم.
در ورودی را با احتیاط پشت سرش بست و سمت نردههای ورودی حرکت کردیم. تکیه داد بهشان و دستهایش را در سینه...