بخار عینک فریم مشکیاش را با گوشهی روسری سنتی منگولهدارش زدود. در حینی که برمیخاست، صحبت را به سوی دیگری کشاند:
- جوون برازندهایه؛ کم مردهایی الانه مثلش پیدا میشن که آدم بتونه بهشون اعتماد کنه.
میخواست یکی از شیرینیهای نارگیلی را امتحان کند که با این حرف دست نگه داشت. چند لحظه زمان برد تا...