نتایح جستجو

  1. Noghre

    فراخوان جذب مدیر تخصصی و عمومی {۱۴۰۴}

    اعلام آمادگی تالار ادبیات
  2. Noghre

    مشاوره مشاوره‌ی رمان تقدیس تاریکی

    سلام، رمان رو چک می‌کنید؟
  3. Noghre

    همگانی از نظر شما...

    عشق حالته نه یک حقیقت ثابت. توصیف‌های متفاوتی داره اما در حقیقت عشق یک‌ حالتیه که مثلا یک‌نفر خودش رو توجیح می‌کنه. تو معنای علمی هیچ حقیقتی بر پایه‌ی عشق وجود نداره اما تو نگاه زیستی میگه این حس بر اثر ترکیب هورمون‌ها و الگوهای عصبی بوجود میاد و بدن انسان و ذهن انسان مثلا میگه این فرد برای تو...
  4. Noghre

    نظارت همراه رمان تقدیس تاریکی |ناظر Tiam.R

    سلام، پارت‌ها ویرایش شدن و یک پارت جدید هم گذاشته شد.
  5. Noghre

    در حال تایپ رمان تقدیسِ تاریکی | نقره زارع

    فصل دوم: خاکسترِ آتش گرفته | پارت سیزدهم سه روز بعد — تهران، ادارهٔ آگاهی / ساعت 10:30صبح. هوا بوی کاغذ کهنه، قهوه‌ی سرد و رطوبت دیوارهای قدیمی را داشت؛ همان بویی که سال‌هاست با خاطرات کار اردلان درآمیخته بود و هر بار او را بی‌آنکه بداند، به عقب می‌کشید. اردلان روی صندلی نشسته بود اما نه مثل...
  6. Noghre

    نظارت همراه رمان تقدیس تاریکی |ناظر Tiam.R

    بله چشم متوجه شدم
  7. Noghre

    نظارت همراه رمان تقدیس تاریکی |ناظر Tiam.R

    ممنون از شما🌸
  8. Noghre

    نظارت همراه رمان تقدیس تاریکی |ناظر Tiam.R

    چرا دقت چرا دقت نمی‌کنم اصلا با این‌که چندین بار هم خوندمش. خیلی ممنونم از گفتنشون و دقتی که دارید🤍
  9. Noghre

    نظارت همراه رمان تقدیس تاریکی |ناظر Tiam.R

    باز جای شکر داره، اشتباهاتم داره کم‌تر میشه🥲
  10. Noghre

    نظارت همراه رمان تقدیس تاریکی |ناظر Tiam.R

    خیلی مچکرم از تعریفتون، دو پارت جدید گذاشته و منتظر نظارت شماست.
  11. Noghre

    در حال تایپ رمان تقدیسِ تاریکی | نقره زارع

    فصل دوم: خاکسترِ آتش گرفته| پارت دوازدهم هوای کوچه سرد بود، اما خانه‌ای که اردلان واردش شد سردتر بود. در را که پشت‌ سرش بست، انگار کل ساختمان نفسش را بیرون داد و دوباره در سکوت فرو رفت، سکوتی که آن‌قدر عمیق بود که میشد رویش راه رفت و صدای خرد شدنش را شنید. کلیدها را روی میز کوچک کنار در...
  12. Noghre

    در حال تایپ رمان تقدیسِ تاریکی | نقره زارع

    فصل دوم: خاکسترِ آتش گرفته | پارت یازدهم تهران_ 23 مهر 1402.. ساعت: 23:43 باد سردی از شیار باریکِ پنجره‌ی نیمه‌باز ماشین، به داخل می‌وزید و هوا را مثل تیغی باریک و ریز از کنار گوش‌های اردلان رد می‌کرد. خیابان، آرام‌آرام درحال تهی شدن بود؛ فروشنده‌ها کرکره‌ها را پایین می‌کشیدند، دستفروش‌ها...
  13. Noghre

    نظارت همراه رمان تقدیس تاریکی |ناظر Tiam.R

    مچکرم خسته نباشید
  14. Noghre

    نظارت همراه رمان تقدیس تاریکی |ناظر Tiam.R

    ای وای بازم بی‌دقتی 🤦
  15. Noghre

    در حال تایپ رمان تقدیسِ تاریکی | نقره زارع

    فصل اول: آغازی از انتها | پارت دهم شب به آرامی روی شهر نشست. چراغ‌های کم‌نور آپارتمان، گوشه‌ای از اتاق را روشن کرده بودند و سایه‌ها به دیوارها خزیده بودند. صدای گذر ماشین‌ها از خیابان دور دست مثل زمزمه‌ای خسته، در پس زمینه‌ی سکوت می‌لغزید. اردلان روی تخت نشسته و تکیه‌اش را به تاج تخت زده بود،...
  16. Noghre

    اطلاعیه اعلام یا درخواست مشاور نویسندگی

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/42709/
  17. Noghre

    اطلاعیه اعلام یا درخواست مشاور نویسندگی

    عنوان: تقدیسِ تاریکی ژانر: پلیسی، مافیایی، عاشقانه نویسنده: نقره زارع ناظر: @حسین یحیائی خلاصه: برای رسیدن گاهی باید گذشت کرد اما در میان این‌ همه گذشت، گاهی باید ایستاد و فکر کرد که آیا هر‌ گذر‌ کردنی ارزش رسیدن را دارد؟ آیا این گذشت به مقصد‌ِ تاریکی، برای آدم‌هایِ قصه‌‌ی ما به‌ رسیدن نور ختم...
  18. Noghre

    نظارت همراه رمان تقدیس تاریکی |ناظر Tiam.R

    دو پارت جدید دیگه هم گذاشته شد.
  19. Noghre

    در حال تایپ رمان تقدیسِ تاریکی | نقره زارع

    فصل اول: آغازی از انتها | پارت نهم روز بعد: اداره‌ی آگاهی _ ۲۰ مهر ۱۴۰۲ ساعت هفت و سی‌دقیقه‌ی صبح بود، هوا هنوز بوی خنکی و خامی سحر را در خود داشت. مه‌ی نازک روی حیاط آگاهی نشسته بود و نور کم‌رنگ خورشید از شیشه‌های غبارگرفته‌ی راهروها عبور می‌کرد. صدای کفش‌هایشان روی موزاییک‌های خاکستری طنین...
  20. Noghre

    در حال تایپ رمان تقدیسِ تاریکی | نقره زارع

    فصل اول: آغازی از انتها | پارت‌ هشتم بیست دقیقه‌ای از رفتنِ اردلان گذشته بود؛ و هنوز حضورش مثل سایه‌ای سنگین در اتاق مانده بود. بوی عطر تلخ و سیگارش در هوا می‌چرخید و نور زرد چراغ‌ بالاسری، هاله‌ای گرم و خسته روی میز انداخته بود. سکوت، در فضا لانه کرده بود. سکوتی که انگار از دلِ ذهن علیرضا...
عقب
بالا پایین