نتایح جستجو

  1. ا

    در حال تایپ داستانک نگاه رویایی| Negin

    با صدای مَردی به خودم اومدم. خانم حالتون خوبه؟! ها، یعنی بله! معذرت می‌خوام. خواهش می‌کنم، حساب ما چقدر شد؟! بزارید ببینم. یک نگاه به رسید کردم. قیمت و گفتم و بعد از حساب کردن رفت. هنوز چند ساعتی مونده بود تا کارم تموم شه. چشمم به چندتا دختر افتاد که به متین خیره شدند و با هم پچ پچ می‌کردند...
  2. ا

    عکس عکس شخصیت‌های رمان کوتاه | من تنها تو را دارم

    https://uupload.ir/filelink/QLBlBRK7zox8/kn0m_vid_20210214_182832_233.mp4 آبتین این و وقتی می‌خونه که .......؟
  3. ا

    در حال تایپ نمایشنامه لاک | Negin

    آیلار: داری میری مواظب باش! آیلین: مواظب چی؟ آیلار: خودت؛ باز نشه یه دردسر تازه بندازی وسط زندگی نکبت بارمون. آیلین: وای خدا! یک جوری حرف میزنی آدم نمی‌دونه کدوم یکی از طعنه هات و جمع کنه. ماشاالله مهارت داری فکر کنم هرکی جای من بود با این تیکه هات تا الان صد تا کفن پوسونده بود. آیلار: حالا که...
  4. ا

    در حال تایپ دلنوشته هم‌ پیمان| Negin

    من و تو پرت شده‌ایم؛ تو از پرتگاه دشت و من از پرتگاه زندگی! عذابم می‌داد وجدانی که هر لحظه عذاب می‌کشید و نبودت را تداعی چشمانم می‌کرد. و این چشم‌هایم، اشک ها را فدای گونه‌هایم می‌کردند. من حاضر بودم بمیرم تا جانم را فدای حضورت کنم؛ بلکه باری دیگر لبخند را بر روی ل*ب هایت ببینم.
  5. ا

    در حال تایپ مجموعه شعر قفس| شاعر الماس

    جفای دنیا من در این دنیا، جفا دیدم ولی گویا ندیدم بال و پر از من ربود این زندگی، بازم پریدم در قفس نازک ‌دلی دارم که باشد پاره پاره این دلم از درد جانش هم ندارد حرف چاره سوختم از غصه بازم حال من بهتر نمی‌کرد آتشی سوزان اگر بودش که خاکستر نمی‌کرد گریه‌ها کردم ولی اشکی مرا مرهم نباشد غصه با...
  6. ا

    شعر "اشعار بابا فغانی شیرازی"

    شعر سیزدهم: یار باید که غم یار خورد یار کجاست؟ غم دل هست فراوان دل غمخوار کجاست؟ ماه من روشنی دیده ی بیدار منست یارب آن روشنی دیده ی بیدار کجاست؟ نرگس چشم تو مردم کشی آموخت ولی چشم او را مژه و غمزه ی خونخوار کجاست؟ شد گرفتار ((فغانی)) به کمند غم عشق کس نپرسید که آن صید گرفتار کجاست
  7. ا

    شعر اشعار حافظ شیرازی

    راهیست راه عشـــق کـــه هیچش کـــــناره نیست ان جـــا جــز ان کـــه جـان بسپارند چـاره نیست هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
  8. ا

    شعر ~اشعار نیما یوشیج~

    یک چند به گیر و دار بگذشت مرا یک چند در انتظار بگذشت مرا باقی همه صرف حسرت روی تو شد بنگر که چه روزگار بگذشت مرا
  9. ا

    شعر اشعار فروغ فرخزاد

    وقتی که زندگی من هیچ چیز نبود هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری دریافتم باید، باید، باید دیوانه وار دوست بدارم کسی را که مثل هیچ کس نیست
  10. ا

    شعر ""اشعار خواجوی کرمانی""

    زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست چشم جادوی تو در خوابست و ما را خواب نیست
  11. ا

    اتمام یافته نمایشنامه خاطرات خیس | الماس کاربر انجمن کافه نویسندگان

    زنی به سمتم اومد و سعی داشت بلندم کنه. نرگس: - علیرضا نرو، من تنها میشم. تو رو خدا نرو. من رو ببین، فقط یه لحظه چشم‌هات رو باز کن. باهات حرف دارم لعنتی. جون هر کی دوست داری بلند شو. سجاد: - پاشو ببینم. با صدای سجاد جیغی کشیدم و به سمتش رفتم و به سینه‌اش کوبیدم. نرگس: - خدا لعنتت کنه سجاد، خدا از...
  12. ا

    در حال تایپ دلنوشته ابد و یک روز| الماس

    در اوج فرود آمدن درست سقوطی‌است که معبد امیدم را ویران می‌کرد ! اشک های من نشانه بودند؛ نشانه‌ای از ذهن ملتهب و قلبی آشفته حال ! از ته وجودشان فریاد کمک سر می‌دادند تا از جا برخیزم و لبخند از ته دل را نشانه بگیرم و درست به هدف بزنم !
  13. ا

    اتمام یافته نمایشنامه اتفاق ناگهانی | الماس کاربر انجمن کافه نویسندگان

    قسم: برای چی بترسی؟ کوروش: که قبول نکنه. قسم: کوروش... خواهش می‌کنم کاری نکن که بعدش پشیمون بشی؛ باید به نگین بگی چقدر دوستش داری، باید بفهمه که درونت چی می‌گذره. اگه به نگفتنه که شاید تا آخرعمرت تو دلت بمونه و آخرش هم بگی ای‌کاش می‌گفتم! کوروش: یعنی از رفتارهام متوجه نمیشه؟ قسم: (لبخند می‌زند)...
  14. ا

    نقد کاربر نقد رمان لغزش | ناسـور

    سلام و خسته نباشید به نویسنده‌ی گرامی? اومدم نظر خودم رو در مورد رمانتون بگم. رمان‌تون برای من شبیه فیلم سینمایی بود و من هر خط رو که می‌خوندم توی ذهنم مثل فیلم تصورش می‌کردم؛ هر صحنه و شخصیتی مثل گرگ، مَرد، جنگل و... رمانتون خیلی قشنگ بود و می‌شد فهمید موضوعش چی هست؛ مَردی که در جنگلی در یک...
  15. ا

    شعر اشعار قیصر امین پور

    دست عشق از دامن دل دور باد! می‌توان آیا به دل دستور داد؟ می‌توان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد؟ موج را آیا توان فرمود: ایست! باد را فرمود: باید ایستاد؟ آنکه دستور زبان عشق را بی گزاره در نهاد ما نهاد خوب می‌دانست تیغ تیز را در کف مستی نمی‌بایست داد
  16. ا

    شعر اشعار سنایی غزنوی

    وین گروهی که نورسیدستند عشوه جاه و زر خریدستند سرباغ و دل زمین دارند کی دل عقل و شرع و دین دارند ماه رویان تیره هوشانند جاه جویان دین فروشانند به جدل کوثر و به علم ابتر به سخن فربه و به دین لاغر با فراغند و بی فروغ همه گه دریغند و گه دروغ همه آنچه نیک از حدیث بگذارند و آنچه باشد شنیع...
  17. ا

    شعر اشعار خیام نیشابوری

    در گوش دلم گفت فلک پنهانی حکمی که قضا بود ز من میدانی در گردش خویش اگر مرا دست بدی خود را برهاندمی ز سرگردانی
  18. ا

    شعر -اشعار نظامی گنجوی-

    مرا تا دل بُوَد، دلبر تو باشی ز جان بگذر که جان‌پرور تو باشی گر از بندِ تو خود جویم جدایی ز بندِ دل کجا یابم رهایی؟
  19. ا

    شعر اشعار عبید زاکانی

    بدین صفت سر و چشمی و قد و بالائی کسی ندید و نشان کس نمیدهد جائی چنین شکوفه نخندد به هیچ بستانی چنین بهار نیاید به هیچ صحرائی
  20. ا

    شعر اشعار ابوسعید ابوالخیر

    از کعبه رهیست تا به مقصد پیوست وز جانب میخانه رهی دیگر هست اما ره میخانه ز آبادانی راهیست که کاسه می‌رود دست بدست
عقب
بالا پایین