نتایح جستجو

  1. ژولیت

    اطلاعیه فستیوال‌های ملی و بین المللی

    ⭕درود بر تمامی جامعه ادبی انجمن کافه‌نویسندگان ✔هدف از ایجاد تاپیک فستیوال صرفا به منظور اطلاع رسانی به روز فراخوان های مسابقه های ادبی ملی و بین المللی داستان، شعر، فیلمنامه، نمایشنامه و انواع ادبی می‌باشد تا علاقمندان و صاحبان ذوق در صورت تمایل شرکت کنند. ✔در این تاپیک صرفا اطلاع رسانی های...
  2. ژولیت

    در حال تایپ قصه فانتوم | نویسنده ژولیت - خاطره/دلنوشته (قطعه ادبی)

    عنوان: فانتوم ژانر: عاشقانه، تراژدی، درام نویسنده: ژولیت سبک: خاطره دلنوشته (قطعه ادبی) ناظر: @سادات.۸۲ مقدمه: فانتوم یعنی دردی خیالی... همیشگی نیست...گاهی هست و گاهی نیست... فانتوم دردی است از دغدغه‌ها، که درست در لابه‌لای روزمرگی‌های زندگی به خاطر می‌آید. می آید تا بگوید غمش هست اگرچه خودش...
  3. ژولیت

    نقد کاربر نقد رمان خاطرات وارونه

    درخواست تاپیک نقد رمان خاطرات وارونه
  4. ژولیت

    اتمام یافته رمان ماه تمام من | نویسنده فاطمه ترکمان

    دستم را فشرد. لبخندی زد و گفت: -‌ دیگه حاضر نیستم یه روز از تو جدا بمونم. آن شب از هر دری حرف زدیم و تمام دلتنگی‌هایمان را مرور کردیم. آهسته گفتم: -‌ چند وقت پیش در خونه‌ات اومدم تا شاید ببینمت. هنوز هم تو اون خونه‌ای؟ همه‌اش می‌ترسیدم اون‌جا نباشی و خونه رو فروخته باشی. لبخندی زد و موهایی که از...
  5. ژولیت

    پایان نقدوبررسی نقد اولیه رمان افول دیدگانت| زهرا رمضانی

    معمایی هم میتونه باشه چون در ارتباط با قتل پدر نواز یه سری چیزها پنهان هست و میتونید اتفاقات زنجبیره واری که خواننده رو کنجکاو کنه بهش اضافه کنید ولی در کل کاش هنوز بهش اشاره نمی‌کردید که موضوع تصادف عمدیه سعی می‌کردید در طول داستان به صورت پنهان و رمزآلود اشاره کنید و خواننده با خواندن صحنه...
  6. ژولیت

    پایان همکاری دفترکار کپیست | ژولیت

    درود! فایل های پی دی اف ارسالی عنوان: شعر اسم شعر: ماه در قمر نویسنده: مدیحه عنوان: داستانک اسم داستان: ماه کوچک تو نویسنده: مدلینا مدیا
  7. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    عصر پنجشنبه هوا گرفته بود و باز برف نم‌نمک از آسمان به روی زمین می‌بارید. چند وقتی بود پریوش به بیمارستان نمی‌آمد کم و بیش متوجه رفتار‌های دو پهلویش شده بودم. دو هفته‌ای بود که در کلاس‌های دانشسرا هم حاضر نمی‌شد. یکی از همکلاسی‌ها گفته بود او را با چادر مشکی در چهارسوق بازار دیده که مشغول خرید...
عقب
بالا پایین