نتایح جستجو

  1. مسعود رضائی

    در حال تایپ وقتی چشم‌ها سخن می‌گویند | مسعود رضائی

    چرخه سپیده دم هوا روشن شده بود و سپیده‌دم، نخستین پرتوهای خورشید، پرده‌های شب را کنار می‌زدند. صدای آلارم گوشی، سکوت اتاق کوچکم را شکست. چشمانم را باز کردم و نگاهی به ساعت انداختم. باز هم ساعت شش صبح. باز هم باید از گرمای نرم پتو جدا می‌شدم و خود را برای روزی تکراری آماده می‌کردم. روزی که هیچ...
  2. مسعود رضائی

    در حال تایپ وقتی چشم‌ها سخن می‌گویند | مسعود رضائی

    چشمهای ناگفته کنارم روی نیمکت نشسته بود، چشمانش را می‌نگریستم. پوستش، با همه‌ی ظرافتش، از زیر آرایش غلیظی که کرده بود، خودنمایی می‌کرد. خط چشمی که ناشیانه کشیده بود، بر زیبایی چشمانش سایه انداخته بود. هوای خنک بهاری، با نسیم ملایمی که می‌وزید، فضایی پر از سکوت و اندوه را رقم زده بود. به آرامی...
  3. مسعود رضائی

    در حال تایپ وقتی چشم‌ها سخن می‌گویند | مسعود رضائی

    فریادهای سکوت چند روز پیش، تلفنم به صدا درآمد. صدای حامد بود، دوست دیرینم. با لحنی خسته و آشفته گفت: «داش علی، اعصابم داغونه. از همه چی خسته‌ام.» قلبم به تپش افتاد. گفتم: «مگه من مرده‌ام که داداشم بد باشه؟ پاشو بیا تهران. خودم می‌سازمت.» لحظه‌ای سکوت کرد و سپس گفت: «باشه، می‌آم.» روز بعد، گوشی...
  4. مسعود رضائی

    در حال تایپ وقتی چشم‌ها سخن می‌گویند | مسعود رضائی

    شب عشق چند سال پیش شب شام غریبان بود. با موتور، تو دل شب، تو خیابون‌ها می‌رفتم سمت خونه. هوای خنک و دلپذیر با یه نسیم ملایم و آروم تو فضا می‌چرخید و حس عجیبی به آدم می‌داد. شهر تو حال و هوای غم‌انگیزی غوطه‌ور بود. صدای نوحه‌ها، مثل یه نغمه غمگین و دلنشین، تو کوچه‌ها می‌پیچید و بوی نذری، همراه...
  5. مسعود رضائی

    در حال تایپ وقتی چشم‌ها سخن می‌گویند | مسعود رضائی

    نگاه به شعله‌ها آشنایی‌مان با دخترک، درست مانند یک آهنگ بود؛ عجیب، دیوانه‌کننده و پرشور. زمستان پارسال بود. شبی ناخوشایند داشتم و با انبوهی از بغض، راهی پارک لاله شدم. بعد از کیوسک دوچرخه، او را دیدم. تنها نشسته بود. از آن دخترهایی نبود که در نگاه اول، دلت بلرزد. اما چیزی داشت. انگار چیزی بود...
  6. مسعود رضائی

    در حال تایپ وقتی چشم‌ها سخن می‌گویند | مسعود رضائی

    عنوان:وقتی چشم‌ها سخن می‌گویند قالب: اجتماعی رده‌ی سنی: بزرگسال خلاصه نگاه به شعله‌ها مردی در پارک با گربه‌ای آشنا می‌شود و رابطه‌ای عمیق بینشان شکل می‌گیرد. او از گربه مراقبت می‌کند و تمام تلاشش را برای خوشبختی او انجام می‌دهد. داستان، رابطه‌ی عاطفی بین انسان و حیوان و اهمیتی که حیوانات خانگی...
  7. مسعود رضائی

    اطلاعیه درخواست تایید قصه | کافه نویسندگان

    درخواست تایید قصه وقتی چشم‌ها سخن می‌گویند قالب: اجتماعی رده‌ی سنی: بزرگسال خلاصه مردی در پارک با گربه‌ای آشنا می‌شود و رابطه‌ای عمیق بینشان شکل می‌گیرد. او از گربه مراقبت می‌کند و تمام تلاشش را برای خوشبختی او انجام می‌دهد. داستان، رابطه‌ی عاطفی بین انسان و حیوان و اهمیتی که حیوانات خانگی در...
عقب
بالا پایین