- نوشتهها
- 8
- پسندها
- 58
- امتیازها
- 13
عنوان:وقتی چشمها سخن میگویند
قالب: اجتماعی
ردهی سنی: بزرگسال
خلاصه
نگاه به شعلهها
مردی در پارک با گربهای آشنا میشود و رابطهای عمیق بینشان شکل میگیرد. او از گربه مراقبت میکند و تمام تلاشش را برای خوشبختی او انجام میدهد. داستان، رابطهی عاطفی بین انسان و حیوان و اهمیتی که حیوانات خانگی در زندگی ما دارند را نشان میدهد.
شب عشق
"شب شام غریبان، زیر نور شمعها و نوای نوحه، عشق و گرمای نگاهها را در خیابانهای سرد شهر جستجو کردیم؛ حالا سالها گذشته، اما گرمای آن شب و بوی پارافین، هنوز در ذهنم زنده است."
فریادهای سکوت
"دوست قدیمیام، حامد، با اعصاب خردشده به تهران آمد. بعد از جیغکشیدن در تونل و ناهار خوردن، رفت؛ اما من تنها به تونل برگشتم، جیغ زدم و گریه کردم، بدون اینکه کسی بفهمد اشک میریزم یا باد است."
قالب: اجتماعی
ردهی سنی: بزرگسال
خلاصه
نگاه به شعلهها
مردی در پارک با گربهای آشنا میشود و رابطهای عمیق بینشان شکل میگیرد. او از گربه مراقبت میکند و تمام تلاشش را برای خوشبختی او انجام میدهد. داستان، رابطهی عاطفی بین انسان و حیوان و اهمیتی که حیوانات خانگی در زندگی ما دارند را نشان میدهد.
شب عشق
"شب شام غریبان، زیر نور شمعها و نوای نوحه، عشق و گرمای نگاهها را در خیابانهای سرد شهر جستجو کردیم؛ حالا سالها گذشته، اما گرمای آن شب و بوی پارافین، هنوز در ذهنم زنده است."
فریادهای سکوت
"دوست قدیمیام، حامد، با اعصاب خردشده به تهران آمد. بعد از جیغکشیدن در تونل و ناهار خوردن، رفت؛ اما من تنها به تونل برگشتم، جیغ زدم و گریه کردم، بدون اینکه کسی بفهمد اشک میریزم یا باد است."
آخرین ویرایش: