نتایح جستجو

سلام خسته نباشین درخواست تگ فرعی دارم موضوع 'رمان پادزهر مهلک | دالسین' https://forum.cafewriters.xyz/threads/42345/

سلام خدمت شما دلنویس عزیز. منتقد شما: @حسین یحیائی مهلت نقد: ۹ روز از اعتماد و شکیبایی شما متشکریم. مدیریت نقد

سلام خدمت شما دلنویس عزیز. منتقد شما: @.Mahsa مهلت نقد: ۹ روز از اعتماد و شکیبایی شما متشکریم. مدیریت نقد

درود داوطلب گرامی گپی جهت تست و آموزش با شما ایجاد شد‌.

لب‌هایم را آویزان کردم. سعی کردم صدایم را صاف کنم اما تلاش بی‌فایده‌ای بود و همچنان خش داشت. - فضولی نمی‌کردم. بر حسب عادت موهایم را به هم ریخت. - معلومه که نمی‌کردی. دنیایی که من می‌شناسم از این ‌کارها نمی‌کنه. سری تکان دادم ولی باز هم گفتم: - ولی آخه کی بود؟ این را که شنید، بلند خندید! اخمی...

بی‌بی کلی غر زد و سعی کرد جلویش را بگیرد اما نتوانست. حتی نفهمیدیم در حیاط چه حرف‌هایی میانشان رد و بدل شد و این که پولی به او داد یا نه؟ می‌دانستم که هیچ‌وقت هم قرار نبود چیزی به ما بگوید. ماهور به شدت تودار بود و هرگز نمی‌شد حرفی رو بزند که خودش نخواهد. به بیمارستان رفتیم و برگشتیم. فشار بی‌بی...

با سلام و احترام خدمت اعضای گرامی انجمن کافه‌ نویسندگان منتقد رمان و داستان، خواننده‌ای است که آثار را فراتر از برای لذت بردن و گذران وقت مطالعه می‌کند. او به ساختار روایی، لایه‌های شخصیت‌پردازی، انسجام طرح داستانی، گفت‌وگوها، فضاسازی و چگونگی هدایت احساس خواننده توجه دارد. نقد رمان و داستان،...

منتقدان برتر ماه آذر با افتخار اعلام می‌کنیم که عنوان منتقد ادبی برتر ماه به خانم @اقیــانــــــوس تعلق می‌گیرد. نقد آموزشی، ساختاریافته و انگیزه‌بخش ایشان بر دلنوشته‌ی «زمزمه‌های بی‌خوابی» یکی از برجسته‌ترین نقدهای این ماه بود. نقدی که با ساختار منظم، تقسیم‌بندی دقیق و ارائه‌ی راهکارهای عملی،...

با سلام و احترام خدمت اعضای گرامی انجمن کافه‌ نویسندگان منتقد ادبی کسی است که متن و دل‌نوشته را نه تنها بر مبنای احساس، بلکه از منظر انسجام، شفافیت معنا، انتخاب واژگان، لحن و میزان تاثیرگذاری نیز بررسی می‌نماید. نقد ادبی فراتر از یافتن نقاط ضعف و ایرادات است. این فرآیند به درک دقیق‌تر احساس،...

درستشون کردم میدونی الان فهمیدم فکر کنم باگ انجمنه🙁 چون خودمم وقتی یه چیزیو ویرایش میکنم فرداش میام میبینم برگشته به حالت قبلیش از این به بعد دوتایی ویرایشش کنیم تا حد امکان تمیز در بیاد🥲

سلام عزیزم🥰 یلدای توام مبارکWatermelon مرسی که واسه پادزهر وقت گذاشتی چشم‌ ز‌ود‌زود پارت میذارم حتما🤭 بازم مرسی گلی💕

چند لحظه سکوت برقرار شد. ماهور هم ساکت بود. انگار داشت چیزی را در ذهنش محاسبه می‌کرد. بعد نفس عمیقی گرفت و رو به دایی کرد. - چقدره بدهیت؟ چشم‌های دایی درشت شدند؛ جرقه‌ای از امیدواری و طمع درونشان زد. مردد گفت: - ز... زیاد... جواب ماهور بی‌درنگ و مطمئن بود. - عدد بگو! چشم‌های من هم گرد شدند. ‌قدم...

لبخند کمرنگ و اطمینان‌بخشی زدم. - نه. خوبم. نچی سر‌ داد و چانه‌ام را کمی بالا داد تا به گردنم و رد خون‌مردگی که احتمالاً داشت شکل می‌گرفت، نگاه کند. ابروهایش با نگرانی نزدیک هم شدند. - این‌جوری خیال من راحت نمیشه. حاضر شین بریم با بی‌بی برسونمتون بیمارستان. بعد هم نگاه پرکینه‌‌اش دایی را هدف...

دستتم درد نکنه خسته نباشی:gol narenji:

نقره عزیزم فکر کنم یکم ناقص ویرایش میکنی از این به بد ایرادات رو بگو خودم ویرایش میکنم گلم

سلام باعث افتخاره که اینطور فکر میکنین ممنونم بانو جان-53-؟"_}

سلام خدمت شما نویسنده‌ی عزیز. منتقد شما: @Zeynabgol مهلت اتمام نقد: ۹ روز از اعتماد و شکیبایی شما متشکریم. تاپیک داستان شما تا انتهای نقد قفل خواهد ماند تا دسترسی به ویرایش اثر نداشته باشید. @Gemma مدیریت نقد

یهو دلم خواست منم بگم اعلام آمادگیdance-girl2-smiley_dut5

ماهور انگار هیچ نیتی نداشت که با این حس پشیمانی و پس از جنون دایی همدردی کند. گردنش از خشم منقبض شده بود و وقتی وزنش را روی یک زانو انداخت تا بلند شود، لرزان آستینش را گرفتم! نمی‌دانستم چه اتفاقی داشت ناگهان برایم می‌افتاد؟ منی که تا همین چند لحظه پیش داشتم بدون ترس به پیشواز مرگ می‌رفتم، حالا...

نوع نقد: داستان کوتاه نویسنده: @مَمّد لینک تاپیک نقد داستان: نقد داستان کوتاه ضربان زمان تحویل نقد: ۲۶ آذر ۱۴۰۴