با بیرون رفتن کیوان، من هم میزِ ناهار را ترک کردم. تنها نشستن کنار شهریار را بیش از این مجاز نمیدانستم. برای من هیچ چیزی تغییر نکرده بود، او هنوز خائنی بود که زن و زندگیاش را به توهمها سیریناپذیر اطرافیانش باخته بود.
سراغِ رها برگشتم و درب اتاقش را پشت سرم بستم. حضور کیوان آرامش قبل از طوفان...