نتایح جستجو

  1. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    *** با کنترل، صدای موزیک را تا جایی که به اعصاب همسایه‌ها خدشه وارد نشود، بالا برد. دست‌های رها که به مدد تاول‌های سرخ و پوسته‌ها خال‌ خالی به نظر می‌آمد با احتیاط گرفت و با هم فاصله‌ی مابین میز شیشه‌ای و دکور تلویزیون ایستادند. پیراهن بلند سفید رنگ رها را مرتب کرد و گفت: - باید به مریضی بخندیم...
  2. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    آفتاب از شیشه‌ی دودی ماشین مستقیم به نوک سرم برخورد می‌کرد و پس از عبور از جمجمه، نقاطی از مغزم را جزغاله می‌کرد، آن قدر می‌سوختند که دیگر توانایی ادراک و تعقل هم نداشتند. نمی‌دانم مگر چند بار نشنیده بودم، که راننده این قدر عصبانی رسیدن را یادآوری می‌کرد. در قراضه‌ی تاکسی زرد رنگ را رو به بیرون...
  3. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    شبیه مرغی که سر از تنش جدا کرده باشند، درون اتاق، نشیمن، آشپزخانه و سرویس می‌چرخیدم. هر بار با خودم قرار می‌گذاشتم اگر ظنم درست باشد، برای تا ابد دستِ رها را می‌گیرم و از تمام‌ِ بایدها دور می‌شویم؛ ولی قبل از آن غزل نام را پیدا می‌کنم به عالم و آدم نشان می‌دهم که خیا*نت شبیه باز کردن درب کنسرو...
  4. هوشـــنگ

    نظارت همراه رمان استریوتایپ | ناظر: tiam.R

    سلام ۳ پارت جدید
  5. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    کنجِ اتاق پناه گرفتم‌. بعداز ظهر بود، چراغ‌ها همه خاموش بودند و خانه که نه، این بار من غرق تاریکی بودم. شماره‌ها را آرام روی صفحه کلید موبایلم وارد کردم. صفر... نه... یک... دست از ادامه دادن کشیدم، دنبال چه می‌گشتم؟ از این تلاش‌ها در نهایت چه متولد میشد؟ مگر جز ناهید ترسویی که جرئت تنهایی را...
  6. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    با بیرون رفتن کیوان، من هم میزِ ناهار را ترک کردم. تنها نشستن کنار شهریار را بیش از این مجاز نمی‌دانستم. برای من هیچ چیزی تغییر نکرده بود، او هنوز خائنی بود که زن و زندگی‌اش را به توهم‌ها سیری‌ناپذیر اطرافیانش باخته بود. سراغِ رها برگشتم و درب اتاقش را پشت سرم بستم. حضور کیوان آرامش قبل از طوفان...
  7. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    چهره‌ی جدی و خیره‌‌اش باعث میشد، فراموش کنم که فردی که کنار رها نشسته بیست و اندی سن، یک متر و هشتاد قد و روی صورتش یک وجب ریش و پشم دارد. گلو صاف کردم تا بلکه متوجه من شود. - نمی‌خوای یه تغییری کنی؟ شغل ثابت داشته باشی، هر دفعه پای مینا و ایکس و وای و فلان عمرت رو هدر ندی؟ به خدا حیفی تو داداش...
  8. هوشـــنگ

    نظارت همراه رمان استریوتایپ | ناظر: tiam.R

    سلام ۳ پارت جدید
  9. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    با فهمیدن این که قصد رفتن کرده، رها هم به پر و پایش پیچید. چشم‌های بیمار و ملولش، صدای کودکانه و بغض آلودش که قریب به گریستن بود یا ل*ب‌های وارونه‌اش همه دست به دست هم می‌دادند تا خواسته‌هایش به مرحله‌ی عمل برسد. با نق و نوق و بالا پریدن کاملاً مجابش کرد که از نقطه‌ای که ایستاده تکان نخورد. به...
  10. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    با دقت که به کتاب آسیبی نرسد، ورق میزدم. حتی جنس صفحات هم عجیب و قدمت‌دار به نظر می‌آمد. هر صفحه کاهی را که کنار می‌رفت، زیبایی کتاب عیان‌تر میشد. سمت راست با تصویر گل و نمونه‌ی واقعی آن پر شده بود و سمت دیگر تمام اطلاعات در موردش را در نوشته بود. تمام صفحه هم از بوی همان گل آکنده شده بود. به...
  11. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    *** لیوان شیشه‌ای دسته‌دار را درون سینی استیل قرار دادم. باملاحظه‌ی داغی چایی و نریختن به اطراف سر فلاکس را به دهانه‌ی لیوان نزدیک کردم تا چایی تازه دم عطری لیوانِ بی‌نشان را از رنگ و طعم پر کند. در همان حال خطاب به کیوان گفتم: - خوب کردی اومدی، تا همین چند دقیقه پیش خونه رو گذاشته بود رو سرش...
  12. هوشـــنگ

    نظارت همراه رمان استریوتایپ | ناظر: tiam.R

    سلام ۳ پارت جدید
  13. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    تب یواش یواش از بدن نحیفش سُر می‌خورد و فرومی‌نشست. تنها این گونه می‌توانستم مجوز استراحت به عضلات و استخوان های خرد شده‌ام بدهم. روزهای عجیب ۳۵ سالگی به کندی می‌گذشت و این سختی‌ها نفسم را بریده بود، خواب را بیشتر از قبل دوست داشتم. صدای آهسته‌ی رها که بیشتر شبیه هذیان گویی بود، مجوز را به سرعت...
  14. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    حوادثِ اخیر باعث میشد، بهتر اطراف را ببینم و پرده‌ای که همیشه جلوی چشم‌هایم را گرفته بود، کنار برود، بت‌هایی که ساخته بودم پشت سر هم بشکنند و ابهت کلمه‌ها با خاک یکسان شود. هر چه قدر به مفهوم انتزاعی از نمای نزدیک‌تری می‌نگریستم، بیشتر رنگش زرد میشد و می‌گرخید. بیش از هر زمانِ دیگری به را*بطه‌ی...
  15. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    سرم را سمت مخالف چرخاندم که تارچه از دستش آزاد شود. تنها باقی مانده از موهای فر شده همین یک دسته مو بود، که هنوز به حالت اولش برنگشته بود. به درخواست چایی و صحبتش جوابِ رد دادم، چون هنوز برای وادادن کمی زود به نظر می‌آمد‌. - همین تازه چایی خوردی. خندید و به صندلی چوبی تکیه داد، دست‌هایش را قلاب...
  16. هوشـــنگ

    نظارت همراه رمان استریوتایپ | ناظر: tiam.R

    سلام ۳ پارت دیگر
  17. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    تعلل که کرد، قلبم تیر کشید. دست‌های لرزانم را پشت سرم قایم کردم، که متوجه نشود چه بر من می‌گذرد. اولین بار بود که همچین قسمی را می‌خواستم، در لحظه هم پشیمان شدم که جان رها را وسط گذاشتم. ثانیه‌ها را در ذهنم همراه با عقربه‌ها می‌شمردم بالاخره سرش را بلند کرد و خیره به چشم‌هایم نگاه کرد. کلماتی که...
  18. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    *** چند سی‌سی شربت را با کمکِ سرنگ به رها خوراندم و سمت آشپزخانه قدم برداشتم. فاصله‌ی اتاق رها تا آشپزخانه را نشیمن پر می‌کرد. فضای نشیمن را فرش دوازده متری و مبل و دکور تلویزیون می‌پوشاند. شهریار روی مبل لم داده بود و در حالی که زیر باد کولر چایی سر می‌کشید به بازیِ فوتبالی که در حال پخش بود،...
  19. هوشـــنگ

    برگزیده رمان استریوتایپ | LØSER

    با صدای چریک نهایی باز شدنِ، شهریار این سوی در ظاهر شد. نمی‌خواستم چشم در چشم شوم، به همین دلیل به صفحه‌ی رنگارنگ تلویزیون نگاه کردم؛ ولی زیرچشمی می‌دیدم که کیسه‌های میوه و چند ورق کاغذ و خرت و پرت‌ها را روی اپن جا داد. یکی دو دکمه‌ی اول پیراهنِ فرم سفید رنگش را باز کرد و سمتِ رها خیز برداشت. با...
  20. هوشـــنگ

    نظارت همراه رمان استریوتایپ | ناظر: tiam.R

    عزیزم همون کلمات اول صحیح هستن اشتباه میکنین تابوشکنی یعنی چیزی ک عرف بوده تغییر کنه احمال یعنی یاری کردن اون اهمال یعنی سهل انگاری
عقب
بالا پایین