نتایح جستجو

  1. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    انگشتش را روی لبه‌ی پاکت کشید. جنس زبر کاغذ به پوستش قلاب میشد، مثل فکری که نمی‌گذاشت رهایش کند. پشت معما، امضایی نبود، فقط یک لکه‌ی بسیار کمرنگ از قهوه یا شاید خون، درست گوشه‌ی پایین سمت چپ... . آرش تماس را تمام کرد و نزدیک آمد. ـ آمبولانس تو راهه؛ بهشون گفتم دختر زنده‌ست، اما ممکنه دوز بالا...
  2. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    ماشین در سکوت میان ترافیک سنگین فرشته جلو رفت. فرهاد کنار آرش نشسته بود، بی‌آنکه پلک بزند، به پیامی فکر می‌کرد که مسیر را برایشان روشن کرده بود. آدرسی که نه اشتباه ، نه ساختگی. یک دعوت‌نامه‌ی رسمی به قلب فاجعه بود. آرش گفت: ـ رسیدیم. تابلوی طلایی‌رنگ «مرکز مشاوره‌ی مادرانه» روی شیشه‌ی ورودی برق...
  3. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    زنگ گوشی مثل صدای بمب توی سکوت اتاق پیچید، شماره ناشناس بود. فرهاد گوشی را برداشت. -‌ سلام، فرهاد. صدایی صاف و خنثی، انگار نه‌تنها احساسی پشتش نبود، که از عمد ساخته شده بود تا هیچ چیزی لو ندهد. فرهاد اخم کوچکی کرد و پرسید: -شما؟ خنده‌ی تمسخرآمیزی کرد. - نگو که من و نمی‌شناسی، بهم برخورد! فرهاد...
  4. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    راوی تهویه‌ هوای دفتر هم مثل همیشه کار نمی‌کرد و نور مهتابی‌های بالای سر، رنگ زردی به پرونده‌ها داده بود. فرهاد با دستمال عینکش را پاک کرد و از روی میز بلند شد. آرش از راه رسید، چندتا پرونده و پاکت قهوه‌ای رنگ توی دستش بود. – اینا امروز از آزمایشگاه جنایی اومد. فرهاد اشاره کرد بنشینه و پاکت رو...
  5. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    وقتی وارد کوچه شدم، چراغ‌های طبقه دوم روشن بودند. از پشت پنجره نور زرد و لرزانی می‌تابید که مثل چشم‌هایی بیدار، منتظر بودند. قلبم هنوز از دیدن اون پیام فرهاد توی هتل تند می‌زد. تا جلوی در رسیدم، چند بار نفس عمیق کشیدم و سعی کردم خودم رو آروم نشون بدم. فرهاد با همون اخم‌های همیشگی و تی‌شرت...
  6. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    با همون لبخند نصفه‌نیمه‌ بنجامین خداحافظی کردم. نگاهم لحظه‌ای بیشتر از معمول روی چهره‌اش موند، روی اون موهای گوجه‌ای که بی‌تفاوت، از تاریکی و وسواس جمع شده بودند. نمی‌دونستم واقعاً کدومش بیشتر ترسناک بود؛ خود بنجامین، یا ایده‌ی داشتن یه برادر دوقلو که بتونه نقش تو رو این‌قدر طبیعی بازی کنه! در...
  7. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    مرسده وارد اتاقی شدم که هوای سنگین داشت، نور لامپ‌های کم‌نور سقف روی صورت بنجامین می‌افتاد و موهایش را دوباره گوجه‌ای بسته بود. خطوط عمیق روی پیشونی و گوشه‌ی چشم‌هاش نشون می‌داد که زندگی چه سختی‌هایی بهش تحمیل کرده. چشم‌هاش همچنان تیز و دقیق بودند، اما حالا که از نزدیک‌تر دیدمش، رنگ نگاهش کمی...
  8. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    آرش با لحنی پر از تردید به فرهاد گفت: – شایدم فقط یه آدم معمولی هست. فرهاد سری تکان داد و به سمت اتاق انتظار رفت. وقتی وارد شد، نگاهش به مرسده افتاد که پشت میز کوچک و در گوشه‌ای نشسته بود و مشغول فوت کردن فنجان چای سبز بود. چشم‌هایشان به هم دوخته شد؛ مرسده برای لحظه‌ای خشکش زد، انگار دیدن فرهاد...
  9. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    هوا بعد از ظهرِ خفه‌ای بود، ابرها مثل پتوی چرک روی شهر پهن شده بودند و دیدار با بنجامین رستمی تنها امید فرهاد بود. آرش و فرهاد از ماشین پیاده شدند. بنای هتل، مدرن و بی‌نقص بود؛ مثل یه لبخند مصنوعی. داخل لابی، بوی گل‌های تازه با ته‌مانده‌ای از اسپرسو قاطی شده بود. آرش نگاهی به کارمند پذیرش...
  10. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    نفس عمیقی کشید، بعد رو به دکتر آریا گفت: ـ یه چیزی آزارم می‌ده. این بچه… قبل از این ماجرا هم آسیب دیده، نه؟ دکتر نیم‌نگاهی به او انداخت. عینکش را با نوک انگشت بالا زد و با لحنی آرام پاسخ داد: ـ حقیقتش… بعضی چیزا هست که بی‌صدا حرف می‌زنند. سراغ میز کناری رفت، پوشه‌ی گزارش را باز کرد و چند عکس...
  11. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    راوی صبح هوا هنوز رمقی نداشت. نور خاکستری کم‌جان، از لای ابرهای متراکم، حیاط نم‌خورده‌ی پزشکی قانونی را روشن کرده بود. فرهاد، بی‌خواب و خسته، همراه آرش از پله‌های سنگی ساختمان بالا رفت. صدای جیغ خفه‌ی کلاغی در دوردست پیچید. دکتر آریا، مسئول معاینات، پشت میزش ایستاده بود. با دیدن آن دو، عینکش...
  12. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    بشقاب‌ها تقریباً خالی شده بودند. فرهاد آخرین لقمه‌اش رو خورد، لیوان آبش رو برداشت، یه جرعه نوشید، و همون‌طور که نگاهم می‌کرد، گفت: ـ خب… حالا بگو. ابروهام بالا رفت. ـ چی رو بگم؟ ـ نظر تو رو درباره‌ی پرونده، می‌خوام. وانمود کردم که گیج شدم، اما انگشت‌هام ناخودآگاه گره توی هم خوردند. ـ من که چیز...
  13. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    به مغزم فشار آوردم تا ذهنم کمی خالی بشه. انگار صدای دوش، مثل صدای پس‌زمینه‌ای از یه سریال تکراری، مغزم رو خالی می‌کرد از هیاهو. الان فرصت خوبی برای سرک کشیدن به پرونده‌های فرهاد بود. با عجله پرونده‌ها رو از توی کیفش بیرون کشیدم. همزمان نگاهم بین درِ حموم و مدارک می‌چرخید. قلبم تندتر می‌زد؛ نه از...
  14. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    مرسده صدای قفل در که چرخید، سریع خودم رو از پنجره آشپزخونه کنار کشیدم. بخار غذا از قابلمه بالا می‌رفت، بوی زعفرون و هل توی آشپزخونه پیچیده بود. گل‌ها رو دوباره صاف کردم؛ رزهای صورتی و سفید با برگ‌های خیسِ تازه. فرهاد کلید انداخت و وارد شد، با اون اخم همیشگی که هیچ‌وقت نفهمیدم از خستگیه یا چیز...
  15. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    فرهاد برای ماندن در دفتر و شب بیداری به خاطر پرونده زیادی خسته بود، پس تصمیم گرفت بالاخره به خانه برود. کلید را چرخاند و در را با شانه‌اش باز کرد. بوی گل و ادویه، مثل نسیمی گرم، از لای در به روی صورتش زد؛ کفشهای زنانه‌ی پاشنه‌بلند قرمز کنار جاکفشی نگاهش را جلب کرد. خانه بیش از حد تمیز بود. نور...
عقب
بالا پایین