به زندگی گفتم:
- برو!
خنديد!
به او گفتم:
- پس هميشه بمان.
حرفم را به سخره گرفت!
گفتم:
- به زوال من تو اين دنيا خوشحال ميشوي؟
سكوت كرد، ادامه دادم:
- فرقت من از تو تنها آرزوي من است.
گفت:
- اما ديدن طرب تو در اين دنيا تنها آرزوي من است...!
زِوال: نابودی
فُرقت: جدایی
طَرَب: خوشحالی
سََخره...
كاش ميشد ما آدمها مثل ريزش برگهاي پاييز تمام خاطرات را فراموش كنيم و هر روزمان را با روزي جديد آغاز كنيم.
آنچه از صداي خِشخِشِ برگهاي پاييز، زير پاهايمان، گوشمان را نوازش ميكند، ميتوان فهميد، ديگر اين برگها هم به تاريكي ابدي رسيدهاند.
انسانها تا زماني كه جان در تن دارند اين را درک...
كلمات در كنار هم زيبا، متأثر، دلگير و عذابدهنده هستند.
كلماتي كه نوشتنشان سَهل و بيانشان دشوار است.
تا وقتي كه پشتِ حصار دندانهايمان قرار گرفتهاند و حَبس هستند، همهچيز خوب است.
اما وقتي شكسته ميشود و تلاش براي بيرونآمدن ميكنند، همهچيز واژگون ميشود.
نام اثر: افكار چراغاني
سرشناسه: ر. دوست حسيني
موضوع: دلنوشته
ژانر: اجتماعي
ناظر: @Tala
تعداد پارت/صفحه: 48 پارت
سال نشر: یک هزار و چهارصد و سه - 1403
منتشر شده در: انجمن کافه نویسندگان - تالار ادبیات - بخش تایپ دلنوشته.
دیباچه:
همهچیز از يکجرقه آغاز ميشود.
افكار و احساسات خوب مثل يک ميدان...