فکرش را نمیکرد یک انتخاب ساده سرنوشتش را چنان گیسویی که باد آن را پریشان میکند ویران نماید. گمان میکرد تقدیری از جنس رنگینکمان و شکوفه در انتظارش است؛ لیک حالا میدید بحث، بحث اشک است و خون و مرگ.
همهچیز از آنروز منحوس شروع شد. از آن روزی که تصمیم گرفت خواهرش را با پدری که از او متنفر...