داستان اموزنده

  1. H

    در حال تایپ داستانک تاریکی در من نبود | Hoda

    خواب های آشفته ای میدید ، از بلندی پرت میشد ، در آب غرق میشد ، به ناگاه زیر پاهایش خالی میشد. عرق کرده و نفس زنان از خواب بر می خیزید ، چشمانش از بی خوابی به رنگ خون شده بودند، میخواست فرار کند ، از خواب هایش اما به کجا؟ مگر میشد ؟ میخواست داد بزند ولی صدایش در گلو خفه میشد . به تنها چیزی که...
عقب
بالا پایین