دلنوشته اجتماعی

  1. ب

    اتمام یافته دلنوشته مرآت | نویسنده بلوط

    جای گماشته بودم خند‌ه‌ام را شیطنت‌های بچگانه‌ام‌ را پس جُنگ نخ‌نمای صندوقچه و دل نشین نیست؟ خیال دوباره تسخیر، لم*س، حس کردن تماما خود! نسیم می‌وزد حریر‌ها می‌رقصند زلف‌های پریشان هم چمدان حرف‌ها دارد خیالم دور دست‌ها را سِیر وجود چپ سینه نیز به خیال شکفتن دوباره اگر چه رنج دارد امید نیز...
  2. ج

    اتمام یافته دلنوشته عنانِ دل| ترمـه کاربر انجمن کافه نویسندگان

  3. ج

    اتمام یافته دلنوشته اُرکا | خط سیاه کاربر انجمن کافه نویسندگان

  4. ا

    در حال تایپ دلنوشته هم‌ پیمان| Negin

    من و تو پرت شده‌ایم؛ تو از پرتگاه دشت و من از پرتگاه زندگی! عذابم می‌داد وجدانی که هر لحظه عذاب می‌کشید و نبودت را تداعی چشمانم می‌کرد. و این چشم‌هایم، اشک ها را فدای گونه‌هایم می‌کردند. من حاضر بودم بمیرم تا جانم را فدای حضورت کنم؛ بلکه باری دیگر لبخند را بر روی ل*ب هایت ببینم.
عقب
بالا پایین