فقط میشه گفت ‹شرقی غمگینی هستم› که بیآوا و خسته است، و چون پیچکی اندوهگین به دور میلهی تردید میچرخد و بر یأس و غمش افزون میشود. تاریک و خاموش هستم، اما در پی نور گام برداشته و به امید صدا، ساز ناکوک قلبم را کوک میکنم. شاید.. باید از نو شروع کرد؛ از نو جوانه داد، از نو سبز شد.
[ناشناس]
او و دوستانش
دلنوشتهدلنوشتهتراژدیدلنوشته غمگین
قلب شکسته
متن غمگین
متون و دلنوشته
متون و دلنوشتهتراژدی
متون و دلنوشته غمگین
ملاقات با نهنگ
کافه نویسندگان
انجمن ادبی و فرهنگی کافه نویسندگان
انجمن کافه نویسندگان مرجع اصلی تایپ داستانک
دلنوشته آنلاین
دلنوشتهتراژدیدلنوشته در حال تایپ
دلنوشته در حال تایپ شاکله
دلنوشته در حال تایپ شاکله به قلم وادی
دلنوشته شاکله
دلنوشتههای وادی
کافه رایترز
وقتی کسی در کنارت هست، خوب نگاهش کن
به تمام جزئیاتش
به لبخند بین حرف هایش
به سبک ادای کلماتش!
به شیوه ی راه رفتنش، نشستنش
به چشم هاش خیره شو!
دستهایش را به حافظه ات بسپار
گاهی آدم ها آنقدر سریع میروند که
حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند
[آیه]
اما گویی تو کلامِ خدا هستی!
ما بین سیاهی و تاریکی، در زندگی ام طلوع کردی و من قلباً احساس می کنم، خدا تو را فرستاده که بگوید:
هی دختر!
حواسم هنوز به تو هست.
هنوز هم تورا دوست دارم!
این مَرد هم هدیه ی من به تو...
Lidiya
موضوع
cafe writers
cafewriters.xyz
cafe_writers
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان
انجمن کافه رایترز
انجمن کافه نویسندگان مرجع اصلی تایپ دلنوشتهدلنوشتهتراژدیدلنوشته در حال تایپ
دلنوشته عاشقانه
دلنوشته مردی که غزل هایم به او وابسته اند
دلنوشته های احساسی
دلنوشته های زیبا
دلنوشته یک ویران دل، اینجا جا مانده
سایت تایپ دلنوشته
سایت دلنوشته نویسی آنلاین
کافه نویسندگان
یک ویران دل، اینجا جا مانده
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
#مهدیاخوانثالث
Lidiya
موضوع
دلنوشتهتراژدیدلنوشته و متون تراژدی فاصله
فاصله
متون و دلنوشته غمگین
متون و دلنوشته فاصله