hadis hpf کاربر انجمن کافه نویسندگان

  1. HADIS.HPF

    در حال ترجمه ترجمه رمان کری| مترجم Hadis hpf

    استلا از رو صندلی بلند می‌شود و به سمت پنجره می‌رفت. پشت سارافن لیمویی رنگش کمی چروک شده بود، در حالی که بازوان خودش را در دست گرفت، گفت: - حس می‌کنم گذشته جلوی چشم‌هام، باز داره تکرار میشه! ماشین‌های تو خیابان مدام جا به جا می‌شوند و من همچنان می‌نشینم و گوش میدم، با خودم فکر می‌کنم مثل...
  2. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تمنای عشق | نویسنده hadis hpf

    به ویلا که رسیدیم در عرض شاید یک ساعت و نیم ونوس میرزا قاسمی درست کرد، این دختر آشپز فوق‌العاده‌ای بود. بعد از شام وقتی کنار ساحل جلوی آتیش باهمدیگه نشسته بودیم بهش نگاه کردم. زندگی ونوس با آرامش و خوشبختی جلو می‌رفت؛ درست برعکس زندگی من! گاهی اوقات، بهش حسادت می‌کنم. - چرا بهم زل زدی؟...
  3. HADIS.HPF

    منتخب رمان من دیابلو هستم | نویسنده hadis hpf

    هوا سرد بود و لرزی به تنم افتاده بود، دروغ چرا؟ من از ترس فرزان می‌لرزیدم! از این‌که اگه بفهمه با امیر دست به یکی کردم، با من چیکار می‌کنه؟ حس می‌کردم دچار اختلال آنهدونیا شدم، دیگه دیدن فرزان‌ تو این شرایط برعکس همیشه خوشحالم نمی‌کرد! دستی روی قبر فرشته کشیدم. - تو از اون بالا شاهدی، که اگه...
عقب
بالا پایین