استلا از رو صندلی بلند میشود و به سمت پنجره میرفت. پشت سارافن لیمویی رنگش کمی چروک شده بود، در حالی که بازوان خودش را در دست گرفت، گفت:
- حس میکنم گذشته جلوی چشمهام، باز داره تکرار میشه!
ماشینهای تو خیابان مدام جا به جا میشوند و من همچنان مینشینم و گوش میدم، با خودم فکر میکنم مثل...
hadis hpf کاربر انجمن کافه نویسندگان
ireihane
ترجمه رمان پرطرفدار کری
ترجمه رمان کری
رمان ترسناک و هیجانی کری
رمان در حال ترجمه کری از استفین کینگ
رمان در حال ترجمه کری از استیفن کینگ
به طور با کلی باتوجه به بیوگرافی کمی ک ازش دارم شخصیت مرموزیه
زیادی متواضع ینی کافیه من یه پست بزارم زود تشکر میکنه
و اینکه یه جورایی زیادی حس فضولیمو میبره بالا که باهاش ارتباط بیشتری داشته باشم بیشتر بشناسمش
تا اینجا ک باهاش اشنا شدم مورد علاقمه
:dance1:
فعلا تامام تا اشنایی بیشتر
Newneg. Gif