پشت سرش قدم برداشتم. هنوز حالم خوب نبود، اما صدای قدمهای آرین جلوتر ازم، حس امنیت میداد. گاهی با سر برمیگشت تا مطمئن بشه هنوز دنبالش هستم.
کنار ماشین مشکی رنگش ایستاد و در صندلی شاگرد رو باز کرد. بیهیچ حرفی نشستم. خودش هم دور زد و پشت فرمان نشست.
تا مدتی فقط سکوت بود. صدای کولر ماشین و...
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان
حدیث پورحسن
رمان جنایی و عاشقانه نابود کرد نابود شد
رمان درحال تایپ
رمان نابود کرد نابود شد
رمان نابود کرد نابود شد از حدیث پورحسن
رمانهایآنلاینرمانهای حدیث پورحسن
آثار معصومه مومنی
جلد اول رمان شگفت
خواندن رمانهای معصومه مومنی
رمانآنلاین شگفت
رمانآنلاین شگفت جلد اول
رمان در حال تایپ شگفت جلد اول
رمان شگفت
رمان شگفت توسط معصومه مومنی
رمانهایآنلاینرمانهای معصومه مومنی
شگفت