انجمن کافه نویسندگان
بیرون در ميان برف پيرزني كه با لباس مشكي بلندي نشسته بود گفت: مرگ دراتاق تو بود من او را ديدم كه چگونه با كودكت از آنجا گريخت آنچه را كه ربود ديگر پس نخواهد آورد. مادر پريشان و متوحش پرسيد : فقط بگو از كدام راه گريخت؟ راه را به من نشان بده من او را خواهم يافت ، پيرزن گفت من...
به یـــادت زنــده میمانم
شبانگاه تا سحرگاه را
به یادت یک نفس خوانم
یکــایک من غزلها را
نمیآید به چشم من
کمی خـواب و کمی رویــا
ولیکن باز می بینـم
رسیدن به تمام آرزوها را
نه خواب است و نه بیداری
نه مستی و نه هُشیاری
نمیدانم چه نامی برگزینم
بر ،چنین احـوال شیـدایی...
cafe writers
cafewriters.xyz
انجمن کافه رایترز
انجمن کافه نویسندگان
با ترجمه
تالارادبیات
ترجمه احساس
تکست
تکست انلاین
تکست عربی
تکست های عربی
متون احساسی همراه با ترجمه
مهم