غزل شماره یک
https://uploadkon.ir/uploads/ce7923_252130-fni-2116218693.mp3
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
به بویِ نافهای کآخِر صبا زان طُرّه بُگشاید
ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش، چون هر...
سایه معلق
یک مکث، یک درنگ، جهانی که ایستاد
ساعت جلو نرفت، زمانی که ایستاد
یک صندلی که جیغ کشید و عقب نشست
یک زن بلند شد، چمدانی که ایستاد
یک مردِ بغض کرده به سختی نفس کشید-
-با اضطراب، با نگرانی که ایستاد
گفت: از مَ... من نَ... نباید جدا شوی!
مردی فرونشست -زبانی که ایستاد-
ناگفته ماند حرف...
آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم
حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم
آخ...تا می بینمت یک جور دیگر می شوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل می کند
یاسم و باران که می بارد معطر می شوم
در لباس آبی از من بیشتر دل می بری
آسمان وقتی که می پوشی کبوتر می شوم
آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو
می توانم...
هر چه از این روزهای آشنایی بگذرد
هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی
دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی
هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی
من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار
سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی
مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها
گاه وقتی...
پناه میبرم به تو
پناهِ قلب کوچکم
قرارمان نبود گریز
ز کوچههای ناگریز
دهکدهی پلکهای خیس
به نیستی میکشد مرا
پلاک کوچهها که نیست
چگونه میجویی مرا؟
ز تو پیغامی نیست که نیست
هرگز ننالم از رنج و محنت خلق
که هرچه به سرم آمد، از دست خالق بود
هرگز نگویم پیش غیر، شکایت کولی
که هرچه بهتان شنیدم، از دهان اغیار بود
خواستم روزی از تو و خیالت، میان جمعی اجنبی سخن گویم
شهرهی یک شهر بودی؛ چارهام سکوت بود
هرگز خرج نکنم مهر بر مترسکی
که هرچه محبت کردم، حرام مشتی پوشال بود
چگونه فراموش کنم که جواني من چطور سرد و خاموش گذشت ؟
چگونه زندگي روزمره جاي همه چيز را گرفت
و عمرم مثل دعاي يکشنبه ي کليسا ، يکنواخت و خسته کننده سپري شد ؟
چه راهها دوشادوش آنکس رفتم که اصلا دوستش نداشتم
و چه بارها دلم هواي آنکس کرد که دوستش داشتم
حالا ديگر راز فراموشکاري را از همه ي فراموشکاران...
من حتم دارم عاشقم هستی
وقتی هنوزم سبز میپوشی
وقتی به جای چای مثل من
بازم یه قهوه تلخ مینوشی
من حتم دارم مثل اون روزا
دوس داشتنت گرم و دل انگیزه
من حتم دارم فصل دلتنگیت
باز عاشقونه، مثل پاییزه
حالا تموم حرف من باتو
جا مونده تو حجم عظیمی آه
بشکن سکوت بسه این تردید
با گفتن یک جمله ی کوتاه
شیشهی عطر شکست،
وقتی من،
رخ خود در آیینه دیدم.
چه سالها، چه سالهایی که من،
برای این شهر
باران شدم
تا غبارها را بشویم.
و حال تن پوسیدهی من را
هیچ مسافری یاد، نمی کند.
از روحم بی خبرم!
او همان سالها رفت
همان سالهای فراموشی
که اکنون نیز امتدادشان
در خط زمان هویداست... .
دژ راستی را نام تو کرد فتح
نیکی را به عالم کردی تو سطح
اما نمیدانم چرا یک بنده نمیدارد قَدَر
چرا دقایق را میدهد او بیتو هَدر
کید کدام حیلهگر او را مجهور ساخت ؟
سودای کینه به دل او جور ساخت؟
آن لحظه هم تو در سکوتی آهسته
میخواستی تا خود از جفا شود خسته
اما نقض کردند هر عهد و پیمانی...
خواب ...
می تواند که تو را سخت زمینگیر کند
درد یک بغض اگر بین گلو گیر کند
اسمان بر سرم اوار شد ان لحظه که گفت
قسمت این است بنا نیست که تغییر کند
گفت امید به وصل من و تو نیست که نیست
قصد کردست که یک روزه مرا پیر کند
گفت دکتر من و تو مشکلمان کم خونیست
خون دل میخورم ای کاش که تاثیر کند
در...
وین گروهی که نورسیدستند
عشوه جاه و زر خریدستند
سرباغ و دل زمین دارند
کی دل عقل و شرع و دین دارند
ماه رویان تیره هوشانند
جاه جویان دین فروشانند
به جدل کوثر و به علم ابتر
به سخن فربه و به دین لاغر
با فراغند و بی فروغ همه
گه دریغند و گه دروغ همه
آنچه نیک از حدیث بگذارند
و آنچه باشد شنیع...
احساس تو چقدر نفس گیر است!
وقتی که پیچک افکارت به دور من میگردد،
و عشق همچون هوا در فضا جاری میشود.
من در تقلای نفسی!
ذره به ذره عشق را به ژرفای وجود میکشم.
عشقی که بعد مدت ها به منزلگه خویش برگشته
و قصد خانه تکانی دارد؛
عشقی که باران میشود برای رشدم،
آفتاب میشود برای درخششم،
و روحم را طراوت...