نمیدانم تو را به خورشید تشبیه کنم یا دریا
فقط می دانم همیشه باید
مثل خورشید بر خانه بتابی تا به تو گرم شود و همیشه باید مثل دریا زلال باشی
تا خانه با وجودت آرامش بگیرد
به یـــادت زنــده میمانم
شبانگاه تا سحرگاه را
به یادت یک نفس خوانم
یکــایک من غزلها را
نمیآید به چشم من
کمی خـواب و کمی رویــا
ولیکن باز می بینـم
رسیدن به تمام آرزوها را
نه خواب است و نه بیداری
نه مستی و نه هُشیاری
نمیدانم چه نامی برگزینم
بر ،چنین احـوال شیـدایی...